eitaa logo
کانال روشنگری‌🇵🇸
19هزار دنبال‌کننده
15هزار عکس
14.8هزار ویدیو
71 فایل
🔶پاسخ شبهات(اعتقادی-تاریخی-سیاسی) 🔶تحلیلهای ضروری روز 🔶روشنگرانه ها پیج انگلیسی: @Enlightenment40 عربی: @altanwir40 عبری: @modeut40 اینستا instagram.com/roshangarii5 سروش Sapp.ir/roshangarii توییتر twitter.com/tanvire12 نظرات: @Smkomail کپی آزاد
مشاهده در ایتا
دانلود
🔶 #پیرزن 103 ساله #سمنانی (متولد دوره قاجار) #کرونا را شکست داد💪😍 بگو ماشاالله😄😉 #کرونا_را_شکست_میدهیم #ایران #ایرانی #مادر #مادر_ایران #سمنان #قدرت #مقاومت #امید #زندگی #استرس #سلامتی #وزارت_بهداشت #اخبار_کرونا #طنز #دورهمی #خندوانه #بازیگران 👉 @roshangarii 🚩
🔶 در منزل هستید ؟ چند روز ؟ حوصله تان سر رفته ؟ تحملتان تمام شده؟ خیلی خسته شدید؟ 🔻لطفا این متن را با دقت بخوانید ببینید یک عده برای شرف و عزت و ناموس ودین ما چه کشیده اند ....... آن قدر اسارتش طولانی شده بود که یک افسر عراقی گفته بود تو به باز نمی گردی بیا همین جا تشکیل خانواده بده!... همسر شهید لشگری می گفت خدا حسین را فرستاد تا سرمشقی برای همگان شود...او اولین کسی بود که رفت و آخرین نفری بود که برگشت.... که شد پسرش علی۴ ماهه بود و دندان نداشت و به هنگام آزادیش علی پسرش دانشجوی دندانپزشکی بود...وقتی بازگشت از او پرسیدند این همه سال انفرادی را چگونه گذراندی و او می گفت: برنامه ریزی کرده بودم و هرروز یکی از خاطرات گذشته خود را مرور می کردم سالها در سلول های انفرادی بوده و با کسی ارتباط نداشت، قرآن راکامل حفظ کرده بود، زبان انگلیسی می دانست و برای ۲۶ سال نماز قضا خوانده بود😊 حسین می گفت: بهترین عیدی که این ۱۸ سال اسارت گرفتم، یک نصفه لیوان آب یخ بود! عید سال ۷۴ بود، سرباز عراقی نگهبان یک لیوان آب یخ می خورد می خواست باقی مانده آن را دور بریزد، نگاهش به من افتاد، دلش سوخت و آن را به من داد، من تا ساعت ها از این مساله خوشحال بودم، این را بگویم که من ۱۲ سال در حسرت دیدن یک برگ سبز، یک منظره بودم، حسرت ۵دقیقه آفتاب را داشتم... کتاب خاطرات دردناک، ناصر کاوه *ازکتاب خاطرات۶۴۱۰ روز اسارت سرلشکر خلبان حسین لشکری* 👉 @roshangarii 🚩
🔶 آقای #علی_عسکری خاک بر سرت! بجای اینکه یقه #روحانی را بگیرید رفتید سراغ #قالیباف!! اف.. اف #رشیدپور #صداوسیما #علی_عسگری #خائن #تبلیغات #منوتو #رهبر #ایران #رضارشیدپور #خجالت_بکشید #نفوذ #سلبریتی #بازیگران 👉 @roshangarii 🚩
🔷 #آزادی ۱۰ هزار #زندانی و نیمی از «محکومان امنیتی» برای همیشه این علاوه بر 85 هزار زندانی است که بخاطر #کرونا به مرخصی فرستاده شدند دمت گرم آقای #رئیسی.. دل هزاران خانواده را شاد کردی👋👋👌 #عفو #دیوارکشی #روحانی #قوه_قضائیه #زندان #زندانیان_امنیتی #زندانیان_سیاسی #حقوق_بشر #رهبر #نوروز #عفو_زندانیان #خبر_خوش #شادی #خبر #شاد 👉 @roshangarii 🚩
همزمان با آخرین شب سال و شهادت امام موسی کاظم ساعت ۲۰ استغاثه مردم ایران به درگاه الهی با توسل به این امام بزرگوار برای رفع بلایا و بیماری ها لطفا منتشر بفرمایید🙏
هدایت شده از  محمد عبدالهی
آیا تنها با هشتگ می توان شهرها را کرد؟ وقت آن است که با سیاست های تنبیهی مثل به این مهم دست یابیم. با این ترافیک جاده ها چرخه شیوع به این راحتی قطع نخواهد شد. https://twitter.com/AbdollahyM ☑️ @abdollahy_moh
🔴 یه لحظه فرض کنید این عکس بود.. چه میکرد؟🧐 و اسکول، فرمان آشوب خیابانی میداد؟ 😱😄 هامون چقدر ندای بدبختی و سر میدادن؟ 😒 اما خب چون تو هست، خیلی عادیه! برای و پلیس بذارن! ها به هم نپرن!😏🥳 👉 @roshangarii 🚩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶 اینجا ... توی آی سی یو بجای لباس مخصوص از کیسه زباله استفاده میکنن! 😳😐 فقط یه لحظه فرض کنید بود.. های خودتحقیر چه میکردن؟ دیگه فاز نمایی ایرانیها رو میرسوند به مافوق صوت😜 24 ساعته بهمون تزریق میکرد! اما خب چون اسپانیاس! مشکلی نداره! و ایشالا گربه اس!😐 ؟! ؟! 👉 @roshangarii 🚩
16.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔶 ترانه عشق.. بهانه عشق.. تو میراث جاودانه عشق.. زدیده نهان.. امیر جهان.. به دور تو گردم امام زمان یا صاحب الزمان امسال بهار با آغاز میشود.. روزی که در آن امید آمدن تو را داریم 💚ای شیعیان به یُمن این زیبا نذر کنیم امسال انتظار ظهور را به همه مردم جهان بشناسانیم.. تا همه جهان تشنه نشوند، تا همه یکجا تضرع نکنند برای نابودی ظالمان و ظلم و فساد.. آن منجی نخواهد آمد.. پس بپاخیزیم💚 👉 @roshangarii 🌹
✍️ 💠 یک نگاهم به قامت غرق عباس بود، یک نگاهم به عمو که هنوز گوشه چشمانش اشک پیدا بود و دلم برای حیدر پر می‌زد که اگر اینجا بود، دست دلم را می‌گرفت و حالا داغ فراقش قاتل من شده بود. جهت مقام (علیه‌السلام) را پیدا نمی‌کردم، نفسی برای نمانده بود و تنها با گریه به حضرت التماس می‌کردم به فریادمان برسد. 💠 می‌دانستم عمو پیش از آمدن به بقیه آرامش داده تا خبری خوش برایشان ببرد و حالا با دو پیکری که روبرویم مانده بود، با چه دلی می‌شد به خانه برگردم؟ رنج بیماری یوسف و گرگ مرگی که هر لحظه دورش می‌چرخید برای حال حلیه کافی بود و می‌ترسیدم مصیبت عباس، نفسش را بگیرد. 💠 عباس برای زن‌عمو مثل پسر و برای زینب و زهرا برادر بود و می‌دانستم رفتن عباس و عمو با هم، تار و پود دلشان را از هم پاره می‌کند. یقین داشتم خبر حیدر جان‌شان را می‌گیرد و دل من به‌تنهایی مرد اینهمه درد نبود که بین پیکر عباس و عمو به خاک نشسته و در سیلاب اشک دست و پا می‌زدم. 💠 نه توانی به تنم مانده بود تا به خانه برگردم، نه دلم جرأت داشت چشمان حلیه و نگاه نگران دخترعموها را ببیند و تأخیرم، آن‌ها را به درمانگاه آورد. قدم‌هایشان به زمین قفل شده بود، باورشان نمی‌شد چه می‌بینند و همین حیرت نگاه‌شان جانم را به آتش کشید. 💠 دیدن عباس بی‌دست، رنگ از رخ حلیه برد و پیش از آنکه از پا بیفتد، در آغوشش کشیدم. تمام تنش می‌لرزید، با هر نفس نام عباس در گلویش می‌شکست و می‌دیدم در حال جان دادن است. زن‌عمو بین بدن عباس و عمو حیران مانده و رفتن عمو باورکردنی نبود که زینب و زهرا مات پیکرش شده و نفس‌شان بند آمده بود. 💠 زن‌عمو هر دو دستش را روی سر گرفته و با لب‌هایی که به‌سختی تکان می‌خورد (علیهاالسلام) را صدا می‌زد. حلیه بین دستانم بال و پر می‌زد، هر چه نوازشش می‌کردم نفسش برنمی‌گشت و با همان نفس بریده التماسم می‌کرد :«سه روزه ندیدمش! دلم براش تنگ شده! تورو خدا بذار ببینمش!» 💠 و همین دیدن عباس دلم را زیر و رو کرده بود و می‌دیدم از همین فاصله چه دلی از حلیه می‌شکافد که چشمانش را با شانه‌ام می‌پوشاندم تا کمتر ببیند. هر روز شهر شاهد بود که یا در خاکریز به خاک و خون کشیده می‌شدند یا از نبود غذا و دارو بی‌صدا جان می‌دادند، اما عمو پناه مردم بود و عباس یل شهر که همه گرد ما نشسته و گریه می‌کردند. 💠 می‌دانستم این روزِ روشن‌مان است و می‌ترسیدم از شب‌هایی که در گرما و تاریکی مطلق خانه باید وحشت خمپاره‌باران را بدون حضور هیچ مردی تحمل کنیم. شب که شد ما زن‌ها دور اتاق کِز کرده و دیگر در میان نبود که از منتهای جان‌مان ناله می‌زدیم و گریه می‌کردیم. 💠 در سرتاسر شهر یک چراغ روشن نبود، از شدت تاریکی، شهر و آسمان شب یکی شده و ما در این تاریکی در تنگنای غم و گرما و گرسنگی با مرگ زندگی می‌کردیم. همه برای عباس و عمو عزاداری می‌کردند، اما من با اینهمه درد، از تب سرنوشت حیدر هم می‌سوختم و باز هم باید شکایت این راز سر به مهر را تنها به درگاه می‌بردم. 💠 آب آلوده چاه هم حریفم شده و بدنم دیگر استقامتش تمام شده بود که لحظه‌ای از آتش تب خیس عرق می‌شدم و لحظه‌ای دیگر در گرمای ۴۵ درجه طوری می‌لرزیدم که استخوان‌هایم یخ می‌زد. زن‌عمو همه را جمع می‌کرد تا دعای بخوانیم و این توسل‌ها آخرین حلقه ما در برابر داعش بود تا چند روز بعد که دو هلی‌کوپتر بلاخره توانستند خود را به شهر برسانند. 💠 حالا مردم بیش از غذا به دارو نیاز داشتند؛ حسابش از دستم رفته بود چند مجروح و بیمار مثل عمو درد کشیدند و غریبانه جان دادند. دیگر حتی شیرخشکی که هلی‌کوپترها آورده بودند به کار یوسف نمی‌آمد و حالش طوری به هم می‌خورد که یک قطره از گلوی نازکش پایین نمی‌رفت. 💠 حلیه یوسف را در آغوشش گرفته بود، دور خانه می‌چرخید و کاری از دستش برنمی‌آمد که ناامیدانه ضجه می‌زد تا فرشته نجاتش رسید. خبر آوردند فرماندهان تصمیم گرفته‌اند هلی‌کوپترها در مسیر بازگشت بیماران بدحال را به ببرند و یوسف و حلیه می‌توانستند بروند. 💠 حلیه دیگر قدم‌هایش قوت نداشت، یوسف را در آغوش کشیدم و تب و لرز همه توانم را برده بود که تا رسیدن به هلی‌کوپتر هزار بار جان کندم. زودتر از حلیه پای هلی‌کوپتر رسیدم و شنیدم با خلبان بحث می‌کرد :«اگه داعش هلی‌کوپترها رو بزنه، تکلیف اینهمه زن و بچه که داری با خودت می‌بری، چی میشه؟»... ✍️نویسنده: ✍️ کانال @dastanhaye_mamnooe
🌺🍃 چشم در راه کسی هستم کوله بارش بر دوش آفتابش در دست بر لب ، به دامن ، پیروز کوله بارش سرشار از ، آفتابش باسلامش ، در کلامش ، از نفس هایش گُل می بارد با قدم هایش گُل می کارد قصه ساده ست ، معما مشمار چشم در راه بهارم آری چشم در راهِ 😊 🍀🍃🌸 عید و بر شما مبارک 🍀🍃🌸 👉 @roshangarii 🌺💫