eitaa logo
کانال روشنگری‌🇵🇸
19.3هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
13.5هزار ویدیو
71 فایل
🔶پاسخ شبهات(اعتقادی-تاریخی-سیاسی) 🔶تحلیلهای ضروری روز 🔶روشنگرانه ها پیج انگلیسی: @Enlightenment40 عربی: @altanwir40 عبری: @modeut40 اینستا instagram.com/roshangarii5 سروش Sapp.ir/roshangarii توییتر twitter.com/tanvire12 نظرات: @Smkomail کپی آزاد
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از روشنگری انگلیسی
GROCERY STORES AFTER #CORONA #Iran after 40 years of #sanctions! Even #british ambassador is surprised. #US, #Britain, #Germany, #France ..... who sanction other #countries! 😂😂 #BBC #Foxnews #Trump #Israel #America #DownwithUSA #News #CNN #comedy #ToiletPaper #Joke #DonaldTrump #Europ 🍃 @enlightenment40 🍃
هدایت شده از روشنگری انگلیسی
👆ترجمه👆 وضع فروشگاهها بعد از کرونا ایران: 40 سال بعد از تحریم ها! حتی سفیر انگلیس تعجب کرده! آمریکا، انگلیس، آلمان، فرانسه که بقیه کشورها را تحریم کردند👆😂 🍃 @enlightenment40 🍃
هدایت شده از روشنگری عربی
الصورة الیمنی وضع المعارض في #إیران التي وضعت علیها #العقوبات طوال أربعین سنة. حتی أن سفیر #بریطانیا تعجب من هذا الوضع. والصورة الیسری وضع المعارض في دول #أوروبا و #أمریکا الذین یضعون العقوبات علی الآخرین. إن فیروس #کورونا هذا فضح القوی العظمی في العالم.😄 #بغداد #اللبنان #العراقي #العرب #بغداد #الموت_لامریکا #امريكا_ام_الخبائث #امریکا #ترامب #الإمارات #عمان #الاردن #فلسطین #سوریا #بحرین #برهم_الخائن #السعودیة #Lebanon #IRAQ #saudiarabia 👉 @altanwir40 🚩
هدایت شده از روشنگری عربی
👆ترجمه👆 وضع فروشگاهها بعد از کرونا ایران: 40 سال بعد از تحریم ها! حتی سفیر انگلیس تعجب کرده! آمریکا، و اروپا که بقیه کشورها را تحریم کردند👆 کرونا ابرقدرت ها را به شما نشون میده 😂 👉 @altanwir40 🚩
✍️ 💠 خبر کوتاه بود و خاطره خمپاره دقایقی قبل را دوباره در سرم کوبید. صورت امّ جعفر و کودک شیرخوارش هر لحظه مقابل چشمانم جان می‌گرفت و یادم نمی‌رفت عباس تنها چند دقیقه پیش از شیرخشک یوسف را برایش ایثار کرد. مصیبت همسایه‌ای که درست کنار ما جان داده بود کاسه دلم را از درد پُر کرد، اما جان حیدر در خطر بود و بی‌تاب خواندن پیامش بودم که زینب با عجله وارد اتاق شد. 💠 در تاریکی صورتش را نمی‌دیدم اما صدایش از هیجان خبری که در دلش جا نمی‌شد، می‌لرزید و بی‌مقدمه شروع کرد :«نیروهای مردمی دارن میان سمت آمرلی! میگن گفته آمرلی باید آزاد بشه و دستور شروع عملیات رو داده!» غم امّ جعفر و شعف این خبر کافی بود تا اشک زهرا جاری شود و زینب رو به من خندید :«بلاخره حیدر هم برمی‌گرده!» و همین حال حیدر شیشه را شکسته بود که با نگاهم التماس‌شان می‌کردم تنهایم بگذارند. 💠 زهرا متوجه پریشانی‌ام شد، زینب را با خودش برد و من با بی‌قراری پیام حیدر را خواندم :«پشت زمین ابوصالح، یه خونه سیمانی.» زمین‌های کشاورزی ابوصالح دور از شهر بود و پیام بعدی حیدر امانم نداد :«نرجس! نمی‌دونم تا صبح زنده می‌مونم یا نه، فقط خواستم بدونی جنازه‌ام کجاست.» و همین جمله از زندگی سیرم کرد که اشکم پیش از انگشتم روی گوشی چکید و با جملاتم به رفتم :«حیدر من دارم میام! بخاطر من تحمل کن!» 💠 تاریکی هوا، تنهایی و ترس توپ و تانک پای رفتنم را می‌بست و زندگی حیدر به همین رفتن بسته بود که از جا بلند شدم. یک شیشه آب چاه و چند تکه نان خشک تمام توشه‌ای بود که می‌توانستم برای حیدر ببرم. نباید دل زن‌عمو و دخترعموها را خالی می‌کردم، بی‌سر و صدا شالم را سر کردم و مهیای رفتن شدم که حسی در دلم شکست. در این تاریکی نزدیک سحر با که حیدر خبر حضورشان را در شهر داده بود، به چه کسی می‌شد اعتماد کنم؟ 💠 قدمی را که به سمت در برداشته بودم، پس کشیدم و با ترس و تردیدی که به دلم چنگ انداخته بود، سراغ کمد رفتم. پشت لباس عروسم، سوغات عباس را در جعبه‌ای پنهان کرده بودم و حالا همین می‌توانست دست تنهای دلم را بگیرد. شیشه آب و نان خشک و نارنجک را در ساک کوچک دستی‌ام پنهان کردم و دلم برای دیدار حیدر در قفس سینه جا نمی‌شد که با نور موبایل از ایوان پایین رفتم. 💠 در گرمای نیمه‌شب تابستان ، تنم از ترس می‌لرزید و نفس حیدرم به شماره افتاده بود که خودم را به سپردم و از خلوت خانه دل کندم. تاریکی شهری که پس از هشتاد روز ، یک چراغ روشن به ستون‌هایش نمانده و تلّی از خاک و خاکستر شده بود، دلم را می‌ترساند و فقط از (علیه‌السلام) تمنا می‌کردم به اینهمه تنهایی‌ام رحم کند. 💠 با هر قدم حضور عباس و عمو آتشم می‌زد که دیگر مردی همراهم نبود و باید برای رهایی یک‌تنه از شهر خارج می‌شدم. هیچکس در سکوت سَحر شهر نبود، حتی صدای گلوله‌ای هم شنیده نمی‌شد و همین سکوت از هر صدایی ترسناک‌تر بود. اگر نیروهای مردمی به نزدیکی آمرلی رسیده بودند، چرا ردّی از درگیری نبود و می‌ترسیدم خبر زینب هم شایعه داعش باشد. 💠 از شهر که خارج شدم نور اندک موبایل حریف ظلمات محض دشت‌های کشاورزی نمی‌شد که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم. ظاهراً به زمین ابوصالح رسیده بودم، اما هر چه نگاه می‌کردم اثری از خانه سیمانی نبود و تنها سایه سنگین سکوت شب دیده می‌شد. وحشت این تاریکی و تنهایی تمام تنم را می‌لرزاند و دلم می‌خواست کسی به فریادم برسد که خدا با آرامش آوای صبح دست دلم را گرفت. در نور موبایل زیر پایم را پاییدم و با قامتی که از غصه زنده ماندن حیدر در این تنهاییِ پُردلهره به لرزه افتاده بود، به ایستادم. 💠 می‌ترسیدم تا خانه را پیدا کنم حیدر از دستم رفته باشد که نمازم را به سرعت تمام کردم و با که پاپیچم شده بود، دوباره در تاریکی مسیر فرو رفتم. پارس سگی از دور به گوشم سیلی می‌زد و دیگر این هیولای وحشت داشت جانم را می‌گرفت که در تاریک و روشن طلوع آفتاب و هوای مه گرفته صبح، خانه سیمانی را دیدم. 💠 حالا بین من و حیدر تنها همین دیوار سیمانی مانده و در حصار همین خانه بود که قدم‌هایم بی‌اختیار دوید و با گریه به خدا التماس می‌کردم هنوز نفسی برایش مانده باشد. به تمنای دیدار عزیزدلم قدم‌های مشتاقم را داخل خانه کشیدم و چشمم دور اتاق پَرپَر می‌زد که صدایی غریبه قلبم را شکافت :«بلاخره با پای خودت اومدی!»... ✍️نویسنده: ✍️ کانال @dastanhaye_mamnooe
🔶بعلت کمیاب شدن در و ، حالا، عضو اندیشکده‌ی معروف شورای آتلانتیک یک راه‌حل ویژه ارائه داده: اگر نمی‌توانید دستمال پیدا کنید، مشکل را به سبک و با حل کنید! به این میگن!!😂😂😂 👉 @roshangarii 🚩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیروزی بزرگ در برابر مهندس جلال که حدود یک سال در به اتهام دور زدن ها در بازداشت بود وانتظار استرداد به را میکشید، با یک اقدام قضایی-امنیتی هوشمندانه، نه تنها به آمریکا استرداد نشد بلکه ازاد و به میهن بازگشت. 👉 @roshangarii 🚩
۱- از و برای بحران درخواست کمک کرده😳 ۲-تنهاکشوری که درست حسابی به کمکشون اومده، چین بوده ۳-اتحادیه کجاست؟ جمهوری‌چک و محموله‌های کمک به ایتالیا رو سر راه دزدیدن!!😳😐 غربزده عزیز چشمات رو بازکن و ببین این روزها رو خوووب ببین 👉 @roshangarii 🚩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶ورود همراه با تشویق ۵۲دکتر به برای مقابله با بحران . چه لحظه‌ی با شکوهی. کوبا که ۵۰سال زیر ظالمانه غرب بود حالا برای نجات کشورهایی آمده که همدست ظلم بودند. 😳😄 چه افتخار آفرین است دیدن میراث درجه یکی که کوبا و بوجود آوردند 👉 @roshangarii 🚩
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌بزرگترین پروژه مدرن برای کشتن ایرانیان: های شیطانی بدترن یا ؟ صحبت‌های تحلیلگر مقیم سوئد و از کارشناسان سابق یک نشسته و از هر اتفاقی، علیه بمب میسازد😢 خباثت دشمن را در قبال ایران ببینید اینو به اونایی میگم ک هرچی ک رسانه های معاند میگن رو باور و حرفاشونو تو جامعه بازپخش میکنن! 👉 @roshangarii 🚩
هدایت شده از  محمد عبدالهی
اگر معاون وزیر بهداشت ماجرای ماسک های خریداری شده از را افشا نمی کرد، جناب همچنان مشغول رپورتاژ خبر محموله های کمک کشورهای اروپایی به ایران و دادخواست پارلمان انگليس براي رفع تحريم‌هاي آمريكا عليه ايران بود. بعیدی نژاد از دولت بریتانیا حقوق می گیرد یا ایران؟! https://twitter.com/AbdollahyM ☑️ @abdollahy_moh
هدایت شده از  محمد عبدالهی
💢 در سال ، دامداری ایران را دریابیم! آیا قحطی ساختگی و نابودی دامداری ایران در راه است؟! 🔰شیوع بازار راکد چند ماهه ، و های ایران را به وضعیت تنش رسانده است. به دلایل مختلف: 1⃣در اوج ضرر تولیدکنندگان، دولت در اقدامی عجیب، خوراک دام صنعتی را رفع ممنوعیت کرد. (به جای صادرات گوشت و فرآورده های تولیدی). یعنی نهاده های دامی تولید با دلار 4200 وارد می شود و سپس همان کالا توسط صادرکنندگان خاص! صادر می شود و سود هنگفتی به جیب دلالان و ها واریز. در این میان، متضرر اصلی بینواست که باید با کمبود و طبعا خوراک دام خود دست و پنجه نرم کند. بدتر آنکه تولیدکنندگان داخلی خوراک دام و طیور هم با کسادی مواجه هستند و امکان تبادل بین استانی شان با مجوزهای دست و پاگیر محدود می شود. 2⃣گزارش هایی وجود دارد که خوراک وارداتی، در به دلایل نامشخص! ترخیص نمی شود تا کمبود و تنش به بیشترین حد ممکن برسد. 3⃣آمارها نشان میدهد با وجود چند ماهه بازار و گوساله داخلی، همچنان قرمز در صدر لیست واردات قرار دارد. گوشت قرمز سرد هشتمین و گوشت قرمز گرم دوازدهمین کالای وارد شده به کشور بوده است. ‼️ گوشت هایی که بعضا از کشورهای ای نظیر آرژانتین، برزیل و.. به همراه نهاده های دامی تراریخته از همان کشورها وارد می شود و عواقب آن بر سلامتی مردم ایران هولناک است. و همه به بهانه ارزانی، سکوت اختیار کرده اند. 4⃣اثر تبلیغات منفی در مبارزه با کرونا، عامل دیگر آسیب زننده به دامداری کشور بوده است. با وجود نقش تعیین کننده ، ، و گوشت بر تقویت سیستم ایمنی بدن، شایعات و تبلیغات نادرست به مردم القا کرد از تغذیه این غذاهای اصلی انسانی خودداری کنند. 🔰همه این عوامل دست به دست هم داده تا تولیدکنندگان دام و طیور و خصوصا تولید شیر در کشور به مرز تنش و بحران و ورشکستگی نزدیک شوند. 🔺نقش در این نابودی تولید دام کشور محرز و مشخص است. 🔺 همچنان در خواب یا خود را به خواب زدن به سر میبرد و نه تنها هیچ تلاشی برای ایرانی ندارد که خود مسبب ورشکستگی واحدهای تولیدی است. شرکت های تعاونی شیر به دامداران هشدار میدهند که دامهای خود را به دلیل عدم مصرف شیر و کمبود خوراک، بخشکانند. و این یعنی مرگ و دامداری. 🔺 برنامه تبلیغاتی راهبردی و منسجمی برای رونق تولید، تغذیه مناسب و.. ندارد و به صورت وصله ای و آنتن فروشی می چرخد. این مجری و چهره آنتنی است که برای مردم فتوا میدهد چه بخورند و چه نخورند، نه یک تیم تخصصی بهداشتی درمانی راهبردی. 🔺 خود به شدت درگیر مبارزه با بیماری است و خب قاعدتا فراموش میکند درباره نوع تغذیه، اطلاعات بیشتر و دقیقتری به مردم دهد. 🔺 بایستی به عنوان مدعی العموم بر وضع واردات و صادرات و گمرک نظارت بیشتری صورت دهد و هر نوع حرکتی که علیه تولیدکنندگان ایرانی باشد ابطال نماید. 🔰 بی شک ادامه این وضعیت، ورشکستگی و نابودی بیشتر دامداریها، گاوداری ها و مرغداری های کشور را به دنبال خواهد داشت. که نتیجه آن، وابستگی غذایی و حتی قحطی گوشت، لبنیات، مرغ و.. در آینده حتی کوتاه مدت خواهد بود. 🔰قبل از آنکه به مرحله ! برویم، جلو فاجعه را بگیرید. کشور را دریابید. ☑️ @abdollahy_moh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاجی بسیج تانکها رو کشید بیرون! البته بسیج ! چه خبرتونه؟ چهههه خبرتونه؟ مگه نمیگفتن مکتب اصالت لذت بر قلبها حکومت میکنه نه تن ها! اینهمه ماشین نظامی 😁 اومده یا ؟ 👉 @roshangarii 🚩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚩 کودکان ما کیست؟ روحمان به یادت شاد ای اسطوره نسل ها ای خردسال تا پیران سالخورده کور شود چشم آنکه نسلی حمار و خمار را برای آرزو میکند .... . 👉 @roshangarii 🚩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ فرانسیس فورد کاپولا، و که پنج جایزه و دو نخل طلای را در کارنامه خود دارد، در جریان نشست خبری جشنواره بین‌‌‌المللی فیلم مراکش در سال ۲۰۱۵، که ریاست هیئت داوران را برعهده داشت، در جواب سوال یکی از حاضران درباره اوضاع کنونی جهان و نقش ، به شعار اصلی یعنی بخشندگی و مهربانی اشاره می‌کند و می‌گوید که با مهربانی خداوند شروع می‌شود و ما به این خدا اعتماد داریم؛ این خدا می‌تواند ما را از فتنه‌هایی که جهان با آن روبه‌رو است نجات دهد. ‌ کاپولا در طول عمر خود فیلم‌های زیادی را کارگردانی و نویسندگی کرده است که سه‌گانه‌ «پدرخوانده»، «اینک آخرالزمان» و «مکالمه» آثاری است که عمده مخاطبان با آن آشنا هستند 👉 @roshangarii 🚩
هدایت شده از روشنگری انگلیسی
#Sanction is #TERRORISM #SanctionIsTERRORISM #US #Iran #Killer #Kill #TRUMP #Pommpeo #America #CNN #BBC #FOXNEWS #Humanity #Corona 🍃 @enlightenment40 🍃
هدایت شده از روشنگری انگلیسی
ترجمه👆 تحریمها میکشند!! به خاطر تحریم‌های آمریکا ضد کشورهای دیگه، بسیاری از انسان‌های ضعیف کشته شدن تحریم تروریسم است 🍃 @enlightenment40 🍃
✍️ 💠 تمام تن و بدنم در هم شکست، وحشتزده چرخیدم و از آنچه دیدم سقف اتاق بر سرم کوبیده شد. عدنان کنار دیوار روی زمین نشسته بود، یک دستش از شانه غرق خون و با دست دیگرش اسلحه را سمتم نشانه رفته بود. صورت سبزه و لاغرش در تاریکی اتاق از شدت عرق برق می‌زد و با چشمانی به رویم می‌خندید. دیگر نه کابوسی بود که امید بیداری بکشم و نه حیدری که نجاتم دهد، خارج از شهر در این دشت با عدنان در یک خانه گرفتار شده و صدایم به کسی نمی‌رسید. 💠 پاهایم سُست شده بود و فقط می‌خواستم فرار کنم که با همان سُستی به سمت در دویدم و رگبار جیغم را در گلو خفه کرد. مسیرم را تا مقابل در به گلوله بست تا جرأت نکنم قدمی دیگر بردارم و من از وحشت فقط جیغ می‌زدم. دوباره گلنگدن را کشید، اسلحه را به سمتم گرفت و با صدایی خفه کرد :«یه بار دیگه جیغ بزنی می‌کُشمت!» 💠 از نگاه نحسش نجاست می‌چکید و می‌دیدم برای تصاحبم لَه‌لَه می‌زند که نفسم بند آمد. قدم‌هایم را روی زمین عقب می‌کشیدم تا فرار کنم و در این راه فراری نبود که پشتم به دیوار خورد و قلبم از تپش افتاد. از درماندگی‌ام لذت می‌برد و رمقی برای حرکت نداشت که تکیه به دیوار به خندید و طعنه زد :«خیلی برا نجات پسرعموت عجله داشتی! فکر نمی‌کردم انقدر زود برسی!» 💠 با همان دست زخمی‌اش به زحمت موبایل حیدر را از جیبش درآورد و سادگی‌ام را به رخم کشید :«با پسرعموت کاری کردم که خودت بیای پیشم!» پشتم به دیوار مانده و دیگر نفسی برایم نمانده بود که لیز خوردم و روی زمین زانو زدم. می‌دید تمام تنم از می‌لرزد و حتی صدای به هم خوردن دندان‌هایم را می‌شنید که با صدای بلند خندید و اشکم را به ریشخند گرفت :«پس پسرعموت کجاست بیاد نجاتت بده؟» 💠 به هوای حضور حیدر اینهمه وحشت را تحمل کرده بودم و حالا در دهان این بودم که نگاهم از پا در آمد و او با خنده‌ای چندش‌آور خبر داد :«زیادی اومدی جلو! دیگه تا خط راهی نیس!» همانطور که روی زمین بود، بدن کثیفش را کمی جلوتر کشید و می‌دیدم می‌خواهد به سمتم بیاید که رعشه گرفتم، حتی گردن و گلویم طوری می‌لرزید که نفسم به زحمت بالا می‌آمد و دیگر بین من و فاصله‌ای نبود. 💠 دسته اسلحه را روی زمین عصا می‌کرد تا بتواند خودش را جلو بکشد و دوباره به سمتم نشانه می‌رفت تا تکان نخورم. همانطور که جلو می‌آمد، با نگاه بدن لرزانم را تماشا می‌کرد و چشمش به ساکم افتاد که سر به سر حال خرابم گذاشت :«واسه پسرعموت چی اوردی؟» و با همان جانی که به تنش نمانده بود، به چنگ آوردن این غنیمت قیمتی مستش کرده بود که دوباره خندید و مسخره کرد :«مگه تو چیزی هم پیدا میشه؟» 💠 صورت تیره‌اش از شدت خونریزی زرد شده بود، سفیدی چشمان زشتش به سرخی می‌زد و نگاه هیزش در صورتم فرو می‌رفت. دیگر به یک قدمی‌ام رسیده بود، بوی تعفن لباسش حالم را به هم زد و نمی‌دانستم چرا مرگم نمی‌رسد که مستقیم نگاهم کرد و حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد :«پسرعموت رو خودم بریدم!» احساس کردم بریده شد که نفس‌هایم به خس‌خس افتاد و دیگر نه نفس که جانم از گلو بالا آمد. اسلحه را رو به صورتم گرفت و خواست دست زخمی‌اش را به سمتم بلند کند که از درد سرشانه صورتش در هم رفت و عربده کشید. 💠 چشمان ریزش را روی هم فشار می‌داد و کابوس سر بریده حیدر دوباره در برابر چشمانم جان گرفته بود که دستم را داخل ساک بردم. من با حیدر عهد بسته بودم باشم، ولی دیگر حیدری در میان نبود و باید اسیر هوس این بعثی می‌شدم که نارنجک را با دستم لمس کردم. عباس برای چنین روزی این را به من سپرد و ضامنش را نشانم داده بود که صدای انفجاری تنم را تکان داد. عدنان وحشتزده روی کمرش چرخید تا ببیند چه خبر شده و من از فرصت پیش آمده نارنجک را از ساک بیرون کشیدم. 💠 انگار باران و گلوله بر سر منطقه می‌بارید که زمین زیر پایمان می‌جوشید و در و دیوار خانه به شدت می‌لرزید. عدنان مسیرِ آمده را دوباره روی زمین خزید تا خودش را به در برساند و ببیند چه خبر شده و باز در هر قدم به سمتم می‌چرخید و با اسلحه تهدیدم می‌کرد تکان نخورم. چشمان پریشان عباس یادم آمد، لحن نگران حیدر و دلشوره‌های عمو، برای من می‌تپید و حالا همه شده بودند که انگشتم به سمت ضامن نارنجک رفت و زیر لب اشهدم را خواندم... ✍️نویسنده: ✍️ کانال @dastanhaye_mamnooe