ذکر پابوس شما از لب باران میریخت
ابر هم زیر قدمهای شما جان میریخت
هر چه درد است به اميّد دوا آمده بود
از کفِ دست دعای همه درمان میریخت
عطر در عطر در ایوان حرم میپیچید
بر سر دوش همه زُلف پریشان میریخت
نور در آینههای حَرَمت گُل میکاشت
از نگاه در و دیوار گُلستان میریخت
روی انگشت همه شوق دعا پَر میزد
از ضریح دِلتان آیه احسان میریخت
چشم در قاب مفاتیح تو را خط میبُرد
روی اسلیمی لب نام تو طوفان میریخت
بَس که در کوچهی دیدار غریب آمده بود
در شبستان حرم شام غریبان میریخت
روز بر قامت خورشید فلک، شب در ماه
نور از چشمه خورشید خراسان میریخت
هرچند که از چشم ترم فاصله داری
دل های کبوتر شده یک قافله داری
ای قامت مغرب که به سجادۀ مشرق
پشت سر هر سجده, دو صد نافله داری
این مرغ خودش خواست که در دام نشیند
آقا, تو برای دل ما هم تله داری؟
هرچند شلوغ است حرم, دلهره ای نیست
وقتی که برای همگی حوصله داری
با دست خودت باز بکن این گره را هم
آقا خودمانیم,عجب مشغله داری!
میخواستم از خود گله ای.... نه....چه بگویم
آقا تو بفرما اگر از ما گله داری
هرچند که ما این طرف جاده نشستیم
دور و بر خود, شیفته, یک سلسله داری
گفتم که از اینجا به حرم راه زیاد است
گفتی که مگر از دل خود فاصله داری؟
قربون کبوترهای حرمت امام رضا
قربون این همه لطف و کرمت امام رضا
هر کی ام یا هر چی ام فقط نمک گیر تو ام
بذار راحتت کنم یه عمریه گیر توام
امشب همه جا موج زند نور ولایت
افتاده به سرها همه دم شور ولایت
گردیده سماوات و زمین طور ولایت
از پرده در آمد مه مستور ولایت
گردیده ملک گرم ثناگستری امشب
گویند ثنای حسن عسکری امشب
بر خیز و بزن و خنده که گل خندهزن آمد
با خنده گل بر لب بلبل سخن آمد
خورشید فروزنده مه انجمن آمد
فرزند رضا را حسن آمد حسن آمد
عالم همه غرق شعف و عشرت و شادی است
میلاد گرامی خلف حضرت هادی است
نخل نبوی را ثمر است این ثمر است این
چرخ علوی را قمر است این قمر است این
فخر دو جهان را پسر است این پسر است این
بر مصلح عالم پدر است این پدر است این
این شیعه و این مشعل انوار هدایش
ای جان همه عالم و آدم بفدایش
* افسـوس که امـت ز خداونـد بریدند
جـای علی و آل، به شیطان گرویدند
بـا شعلـۀ آتـش درِ بیـت تو گشودند
هیزم عوض گل به سرِ دوش کشیدند
نامـوس خــدا دختـر پیغمبر مـا را
مردم همه پشت درِ آتشزده دیدنـد
تنها نه فقط اهل مدینـه، همه عالـم
فریـاد تـو بیـن در و دیـوار شنیدنـد
گردید چو در سنّ جوانی کمرت خم
حوران بهشتی همه از غصه خمیدند
دنبـال علـی بـا بـدن خسته دویدی
همـراه تـو اطفـال تو با گریه دویدند
سوگند به قرآن که به شمشیر سقیفه
سر از تن صد چاک حسین تو بریدند
بـر دامـن تاریـخ بــوَد ننــگ سقیفه
بشکست حسینت سرش از سنگ سقیفه *
افسوس که از کثرت غم عمر تو شد کم
گردیــد در ایــام جوانـی کمــرت خم
روزش همه شب بود و شبش محفلِ فریاد
غمهای تـو مــیریخت اگـر بـر سر عالم
آن کس که تو را کشت میان در و دیـوار
والله بــود قاتــلِ 'پیغمبـــر اکــرم
با کشتــن فرزنــد تــو ای مادر سادات
یک ثلث ز ســادات بنی فاطمه شد کم
والله کــه جــا دارد اگــر شیعـه بمیرد
هر جـا کــه کند یاد از آن ضربۀ محکم
تاریــخ گــواه اسـت فلانــی و فلانــی
کشتنـد تـو را ای همـه توحیـدِ مجسم
آهـی کـه تــو بیـن در و دیوار کشیدی
بر چرخ رسـد شعلـهاش از سینۀ «میثم»
قرآن پس در سوخت و کوثر به زمین خورد
در بیـت خداونـد پیمبـر بـه زمین خورد
سینه ای کز معرفت گنجینه اسرار بود
کی سزاوار فشار آن در و دیوار بود
طور سینای تجلّی مشعلی از نور بود
سینه سینای عصمت مشتعل از نار بود
آنکه کردی ماه تابان پیش او پهلو تهی
از کجا پهلوی او را تاب آن آزار بود
گردش گردون دون بین کز جفای سامری
نقطه پرگار وحدت، مرکز مسمار بود
نالۀبانو زد اندر خرمن هستی شرر
گویی اندر طور غم چون نخل آتشبار بود
صورتی نیلی شد از سیلی که چون سیل سیاه
روی گیتی زین مصیبت تا قیامت تار بود
شهریاری شد به بند بنده ای از بندگان
آنکه جبریل امینش بندۀدر بار بود
از قفای شاه، بانو؛ با نوایی جان گداز
تا توانایی به تن، تا قوّت رفتار بود
گرچه بازو، خسته شد وز کار دستش بسته شد
لیک پای همتش بر گنبد دوّار بود. . .
گل، بر من و جوانی من گریه میکند
بلبل به خسته جانی من گریه میکند
از بس که هست غم به دلم، جای آه نیست
مهمان به میزبانی من گریه میکند
از پا فتاده پا و ز کار اوفتاده دست
بازو به ناتوانی من گریه میکند
گلهای من هنوز شکوفا نگشتهاند
شبنم به باغبانی من گریه میکند
در هر قدم نشینم و خیزم میان راه
پیری، بر این جوانی من گریه میکند
گردون، که خود کمان شده، با چشم ابرها
بر قامت کمانی من گریه میکند
این آبشار نیست که ریزد، که چشم کوه
بر چهرهی خزانی من گریه میکند
فردا مدینه نشنود آوای گریهام
بر مرگ ناگهانی من گریه میکند
May 11
زبان الکنم از وصف زهرا ناتوان باشد
که زهرا تا قیامت دلبر هفت آسمان باشد
خدا نامیده زهرایش،پر از عشق است دنیایش
دعای نیمه شب هایش برای دیگران باشد
به ذکر"فاطمه یا فاطمه"گرم است جبرائیل
که با این ذکر از هول قیامت در امان باشد
خودش را...محسنش را...هر چه دارد می دهد زهرا
فقط کافی ست پای مرتضی یش در میان باشد
من از اسما فرزندان ثارالله فهمیدم
علی و فاطمه زیباترین نام جهان باشد
وجودم را گرفته آتش عشقش ،که اینگونه
به جای قلب در این سینه،یک آتشفشان باشد
نه تنها ما،نه تنها آسمان ها و زمین،بلکه
خدا هم عاشق و دلداده ی این خاندان باشد
به چشم خود نخواهد دید این دنیا زمانی را
که زهرا باشد و بر دست حیدر ریسمان باشد
بنا بوده که دشمن با فدک رسوا شود،ورنه
کجا زهرا در این دنیا به فکر آب و نان باشد؟
تمام دردهایش،عشق بازی با خداوند است
برای فاطمه کی صحبتی از امتحان باشد.
👇👇👇👇
@roze230
اشكي بُود مرا كه به دنيا نمي دهم
اين است گوهری كه به دريا نمي دهم
گر لحظه اي وصال حببم شود نصيب
آن لحظه را به عمر گوارا نمي دهم
عمری بود كه گوشه نشيـن محبتم
اين گـوشه را به وسعت دنيا نمي دهم
در سينه ام جمال علي نقش بسته است
اين سینه را به سينه ي سینا نمي دهم
تا زنده ام ز درگه او پا نمي كشم
دامان او ز دست تمنّا نمي دهم
سرمايه ي محبت زهراست دين من
من دين خويش را به دو دنيا نمي دهم
گر مهر و ماه را به دو دستم نهد قضا
يك ذره از محبّت زهرا نمي دهم
امروز بزم ماتم زهرا بهشت ماست
اين نقد را به نسيه ی فردا نمي دهم
در سايه ي رضايم و همسايه ي رضا
اين سايه را به سايه ی طوبي نمي دهم
👇👇👇👇
@roze230
دخترم، ارثیهی غربتِ مادر مال تو
پر کشیدن مال من، این دو سه تا پر مال تو
داغ من مال علی، داغ علی هم مال من
حسنین و غم این دو تا برادر مال تو
خطبه خونی، توی مسجد مدینه مال من
خطبه خوندن، توی کوفه مثل حیدر مال تو
خنده ی همسایه ها، تو راه کوچه مال من
صدای هلهله و خنده ی لشگر مال تو
این سه تا کفن، واسه من و علی و مجتبا
زینبم، پیرهن حسین بی سر مال تو
قصه ی میخ در و کشتن محسن مال من
غصه ی سه شعبه و حنجر اصغر مال تو
بوسه های بی رمق؛ این دم آخر مال من
بوسه های لب گودال برادر مال تو
زخم بستر مال من، اشکای حیدر مال من
یک هزار و چندتا زخمِ تنِ بی سر مال تو
قتل و غارت مال تو، رخت اسارت مال تو
دیدن بزم شراب و می و ساغر مال تو
شاعر: امیر عظیمی
✍ @roze230