چادر یادگار مادر را،سر سجاده بر سرش کرده
بین سر درد امشبِ بابا،یاد سر درد مادرش کرده
😭😭
یه سردرد با شمشیر
یه سر درد با سیلی
کاش فقط سیلی بود
از یه طرف نانجیب با سیلی زده
اونطرف به دیوار...
😭😭😭
آه...
بابا به چهره ات اصلاً زخم سر، در ورم نمی آید
چه کنم من، شکاف زخم سرت هر چه کردم به هم نمی آید
باز سر درد داری و حالا علت درد، پیکرم شده
ماه ابرو شکسته،بابا جان چقدر مث مادرم شده
دیشب از داغ سحر بابا، خواب دیدم و گریه ها کردم
از همان بقچه ای که مادر داد کفنی باز دست و پا کردم
بازم یاد حسین افتاد...
کاملا در نگاه تو دیدم، مثل اینکه مسافری اینبار
گر شما میروی برو اما، فکر زینب به کوفه است انگار
بابا...
کودکانی که شیرشان دادی، روزگاری بزرگ میگردند
مینویسند نامه اما بعد، همگی مثل گرگ میگردند
همین کوفیا که با دستای خودت، لقمه تو دهنشون میزاشتی
همین یتیمایی که سر سفرمون بزرگ شدن
یا زمین دار گشته و آنروز همه افراد، خیزران کارند
یا که آهنگری شده آنجا، تیرهای سه شعبه می آرند
😭😭
وای از مردمان بی احساس، دردهای بدون اندازه
وای از آن سوارکاران و نعل هایی که میشود تازه
😭😭😭
وای از آن مردهای نامحرم، آتش و دود و چادر و دامان
همه چشاشون هرزه...
وای از آن کوچه ی یهودی ها، سنگباران قاری قرآن
😭😭
اومد جلو گفت بگین سر حسین،کدومه؟؟
اون سری که از همه زخمی تره
اون سری که لب و دندونش شکسته
اون سری که پیشونیش شکسته
سر حسینِ...
پیر زن نشست، یه سنگ بزرگیو برداشت چنان به هدف زد
😭😭😭
سخت است پیش پای مردم، با سر افتادن
و سخت تر از آن، به پیش دختر افتادن
ما که تُرا با #لا_فتایت میشناسیم
اصلا نمی آید به تو در بستر افتادن
داری سفارش میکنی ما را به عباست
خیلی خیالم جمع شد از معجر افتادن
😭😭😭
از همین روز عباس خجالت کشید
چی گذشت به دلش، از بالا نیزه نگاه میکرد
بابا گفتی اسیرم میکنند
اما نگفتی تو از خنجر کُندی به روی حنجر افتادن
بابا حتی یه حیوونو میخوان ذبح کنن، زجر کشش نمیکنن
اول چاقو رو تیزش میکنن
سریع گردنو جدا میکنن
تازه این جاندار، بال بال میزنه
هرکاری کرد نتونست
هرکاری کرد خنجر حیا کرد
بدنو برگردوند
خنجر بالا آورد
یا ذبیحاً بالقفا
حسیــــــــــن
گفتی اسیرم میکنند
اما نگفتی تو از خنجر کُندی به روی حنجر افتادن
اما نگفتی از روی مرکب زمین خوردن، اما نگفتی از بلندی با سر افتادن
😭😭😭
میخونمو میگذرما...
خیلی برای دخترت سخت است هنگام با نیزه ای بر نیزه های دیگر افتادن
همه مست کردن
نیزه هارو بهم میزدن
تجسم کن...
یه نیزه سر علمداری مثل ابالفضل
از یه طرف سر کوچولوی علی اصغر
نیزه ها که بهم میخورد، سر شیرخواره...
😭😭😭😭
ای وای از پیراهن غارت شده بعدش دنبال غارت کردن انگشتر افتادن
فرمود آب...
هی میگفت تشنمه
جیگرم داره میسوزه
یکی یه قطره آب بهم بده
فرمود آب اما به پهلویش لگد میزد
😭😭😭😭
فرمود آب اما به پهلویش لگد میزد
ای داد بیداد از به جان پیکر افتادن
انصاف نیست اینگونه پیش چشم خواهرها
با چکمه روی بوسه ی پیغمبر افتادن
ای وای از شام غریبان و بیابان و در زیر پاها
چادر یک دختر افتادن
رقیه...
😭😭😭
میخوام بخوابم بابایی
حالم خرابه بابایی
عمه دلش خوش باشه که
رقیه خواب بابایی
اما نمیشه آخه من
لالایی میخوام
اینم بهونس که بگم
بابایی میخوام
همه میگن دختره بابا نداره
مگه بابا نداره، خدا نداره؟؟!
دختره از بس کتک خورد
دیگه طفلی نا نداره
اسم زجر که میارن، پس میفتم
اونقده میترسم از نفس میفتم
مث مرگ یه قناری، گوشه ی قفس میفتم
آتیش به شهپرم زد
با نیزه تو سرم زد
😭😭😭
من مانده ام تنهای تنها
من مانده ام تنها، میان سیل غم ها
بابا...سیل غم ها
تو اون جمعیت و ازدحام، قدّم از همه کوتاه تر بوده
فقط میدیدم چوب خیزران بالا میومده
اما نمیدیدم کجا فرود میاد
بابا چرا رنگ لبت چون ارغوان است
ارغوان است..
دارم یقین این جای چوب خیزران است
حسیـــــــن...
😭😭😭😭😭
#ڪانال_تخصصی_روضه
#حاج_عباس_طهماسب_پور
🆔 http://eitaa.com/rozehajabbas