👤 توییت استاد #رائفی_پور
▫️نام تو را همینکه صدا میزند رباب
▪️آتش به جان کربوبلا میزند رباب
▫️مبهوت مانده از این ظلم ناتمام
▪️دیگر نگو که ناله چرا میزند رباب
#شب_زیارتی
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
🆔 @Masaf
👤 توییت استاد #رائفی_پور
✍ ادامه درگیری پینگپنگی بین اسرائیل و ایران ابدا کار درستی نیست.
🔹یا اینکه پنداشته شود ما انتقام سیدحسن نصرالله را گرفتهایم و حالا منتظر ضربه جدید باشیم برای پاسخ جدید!
🔸خیر، جان تمام صهیونیستها بهاندازه بند کفش سید هم نیست.
🔹ما نباید منتظر حمله اسرائیل باشیم که تازه بعد از آن مجددا بررسی کنیم که چگونه پاسخ بدهیم!
🔸از سویی دیگر در چنین مقطعی لزومی هم ندارد که خودمان مستقیم اقدام کنیم. باید دیگر اضلاع محور مقاومت همچون عراق در همین ایام؛ رژیم را زیر ضربههای محکمتر بگیرند.
🔹رژیم صهیونیستی بداند بهازای هر نفر بیگناهی که در فلسطین و لبنان و… به شهادت رسانده، خون صهیونیستها ریخته خواهد شد، ابدا اینطور نیست که این جنایات فراموش شود.
#چشم_در_مقابل_چشم
#بکش_بکش
🆔 @Masaf
👤 توییت استاد #رائفی_پور
✍ آمریکا بههیچوجه رونمایی از #ارز_بریکس را تحمل نخواهد کرد.
🔹علت اصلی حذف قذافی پیشنهاد تشکیل ارز اتحادیه آفریقا و صدام، پیشنهاد ارز عربی بود.
🔸منتظر آشوب در کشورها یا منافع اعضای بریکس باشید!
🔹اما اینبار قضیه متفاوت است، نابودی آمریکا را به چشم خواهید دید.
🆔 @Masaf
👤 توییت استاد #رائفی_پور
🔻افسر اطلاعاتی مراکشی:
🔹بله برادرم، بعد از تحقیقات متوجه شدیم که یک زندان مخفی آمریکایی وجود داشت، که مربوط به اطلاعات آمریکا بعد از انفجارهای ۱۱ سپتامبر بود.
🔸اما اکنون به شما میگویم که بعد از تحقیقات، زندانهای مخفی اسرائیلی نیز وجود دارند.
🔹این زندانهای مخفی اسرائیلی مبارزان مقاومت فلسطینی را به مغرب میآورند، کسانی که اهمیت دارند و نباید آنها را در سرزمینهای فلسطینی نگه دارند.
🔸آنها را به زندانهای مخفی در مراکش میآورند. بازجوییها با استفاده از روشهای خاص انجام میشوند، چیزی که به آن «بازجویی پیشرفته» گفته میشود.
🔹در اینجا از شکنجه استفاده میشود. افراد مهم و با وزن را به مراکش میآورند تا بازجوییهایشان را در زندانهای مخفی مراکش انجام دهند.
💢 پن: چه انسانهای مظلومی که در زندانهای صهیونیستهای حرامزاده هر روز آرزوی مرگ میکنند بیآنکه کسی از آنها خبری داشته باشد.
🆔 @Masaf
🔅#امام_صادق عليهالسلام:
✍️ إذا قالَ الرَّجُلُ: «اللَّهُمَ اغْفِرْ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ، وَ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُسْلِمَاتِ، الْأَحْیَاءِ مِنْهُمْ وَ جَمِیعِ الْأَمْوَاتِ»، رَدَّ اللّهُ عَلَيهِ بِعَدَدِ مَن مَضى ومَن بَقِيَ مِن كُلِّ إنسانٍ دَعوَةً؛
💠 هرگاه شخص بگويد: «اللَّهُمَ اغْفِرْ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ، وَ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُسْلِمَاتِ، الْأَحْیَاءِ مِنْهُمْ وَ جَمِیعِ الْأَمْوَاتِ»، خداوند، به شمارِ هر يک از افراد گذشته و باقىمانده، يک دعا به او برمىگردانَد.
📚 فلاح السائل، صفحه ۱۱۰
#حدیث_روز
✅ صفحات رسمی استاد رائفیپور و مؤسسه مصاف👇
🔗 @Masaf
🔅 #پندانه
✍ خدا جای حق نشسته
🔹کلاس پنجم بودم که با تعطیلی مدارس، به مغازه مکانیکی میرفتم. صاحب مغازه مرد بسیار بیرحم و خسیسی بود.
🔸دو شاگرد ثابت داشت که من فقط برای آنان چای درست میکردم و صف سنگک میایستادم و کارم فقط آچار و یدکیآوردن برای آنها بود که از من خیلی بزرگتر بودند.
🔹در مکانیکی لژی داشتند و همیشه صبحانه و نهار در آنجا کلهپاچه و کباب میخوردند.
🔸وقتی برای جمعکردن سفرهشان میرفتم، مانده نان سفره را که بوی کباب به آنها خورده بود و گاهی قطرهای چربی کباب بر روی آن ریخته بود را با لذت بسیار میخوردم.
🔹روزی آچار ۶ را اشتباهی خواندم و آچار ۹ را آوردم. صاحب مغازه پیکانی را تعمیر میکرد که رانندهاش خانم بود.
🔸از تکبر و برای خودنمایی پیش آن زن، گوش مرا گرفت و نیم متر از زمین بلندم کرد. زن عصبانی شد تا صاحب مغازه ولم کرد.
🔹آتش وجودم را گرفته بود. بهسرعت به کوچه پشت مغازه رفتم و پشت درخت توت بزرگی نشستم و زار گریه کردم.
🔸آن روز از خدا شاکی شدم. حتی نماز نخواندم و با خود گفتم:
چرا وقتی خدا این همه ظلم را به من دید، بلایی سر این آقا نیاورد؟
🔹گفتم:
خدایا! این چه عدالتی است؟ من که نماز میخوانم، کسی که بینماز است مرا میزند و آزار میدهد و تو هیچ کاری نمیکنی؟
🔸زمان بهشدت گذشت و سی سال از آن ایام بر چشم برهمزدنی سپری شد. همه ماجرا فراموشم شده بود و شکر خدا در زندگی همه چیز داشتم.
🔹روزی برای نیازمندان قربانی کرده بودم و خودم بین خانوادههای نیازمند تقسیم میکردم.
🔸پیرمردی از داخل مغازه بقالی بیرون آمد. گمان کردم برای خودش گوشت میخواهد.
🔹گفت:
در این محل پیرمردی تنها زندگی میکند. اگر امکان دارد سهمی از گوشت ببرید به او بدهید.
🔸آدرس را گرفتم. خانهای چوبی و نیمهویران با درب نیمهباز بود.
🔹صدا کردم، صدایی داخل خانه گفت:
بیا! کسی نیست.
🔸وقتی وارد اتاقی شدم که مخروبه بود پیرمردی را دیدم. خیلی شوکه شدم گویی سالها بود او را میشناختم. بعد از چند سؤال فهمیدم صاحب مغازه است.
🔹گذر زندگی همه چیزش را از او گرفته بود و چنین خاکنشین شده بود.
🔸خودم را معرفی نکردم چون نمیخواستم عذاب وجدانش را بر عذاب خاکنشینیاش اضافه کنم.
🔹با چشمانی گریان و صدایی ملتمسانه و زار به من گفت:
پسرم آذوقهای داشتی مرا از یاد نبر. به خدا چند ماه بود گوشت نخورده بودم که آن روز به بقال گفتم: اگر عید قربان کسی گوشتی قربانی آورد خانه مرا هم نشان بده.
🔸از خانه برگشتم و ساعتی درب خودرو را بستم و به فکر فرورفتم. شرمنده خدا بودم که آن روز چرا نمازم را نخواندم و کارهای خدا را زیر سؤال تیغ نادانیام بردم.
🔹با خود گفتم:
آن روز از خدای خود شاکی شدی و دنبال زندگی صاحب مغازه بودی که چرا مثل او، خدا تو را ثروتمند خلق نکرده است.
🔸اگر خدا آن روز، امروزِ تو و صاحب مغازه را نشانت میداد و میپرسید: میخواهی کدام باشی؟ تو میگفتی: میخواهم خودم باشم.
💢 پس یاد گرفتم همیشه در زندگی حتی در سختیها جای خودم باشم که مرا بهرهای است که نمیدانستم.
🆔 @Masaf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱ویدیو ارسالی شهروند خبرنگار شبکه افق از بلوار اندرزگو
🔹شما هموطنان گرامی با ارسال ویدیو در قالب لحظات و فعالیتهای روزمره خود به پویش «ایران ما» بپیوندید. ویدیو خود را به صورت افقی به شماره ۰۹۹۳۷۹۴۲۲۶۴ ارسال نمایید.
#ایران_ما
#پویش
🆔 @ofogh_tv
🌐 www.ofoghtv.ir