اولین حسادت دنیا، حسادت برادری بنام قابیل به برادرش هابیل بود.. هابیل که زد جلو، داداشش زد کشتش.. 🤷♂ حسادت از انسان یه هیولا میسازه و رحم به برادر خونی خودت هم نمیکنی..
پس مراقب باش با یکی رفیق نشده باشی که داخل رگهاش، خون قابیل جریان داشته باشه..
«تست کن☘»
[ @ruzefekr ±∞ ] روضهفکر 🌱
روضه فکر
روزگاری خواهد آمد که مردم به گناه افتخار و از پاکدامنی تعجب میکنند! مولا علی(ع) [ @ruzefekr ±∞ ]
چیزی که الان شاهدش هستیم👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆
[ @ruzefekr ±∞ ]
ایجابر! سوگند به خدا، بندهاى نمیتواند به خدا نزديك گردد مگر به #فرمانبردارى از اوامر او، با ما چنين قدرت و #اختيارى نيست كه #گناهکاران را از آتش برى سازيم، و #هيچ بندهاى بر خدا نمیتواند حجتى اقامه كند.
كسى كه مطيع خدا باشد او #دوست ماست، و كسى كه گناه كند او #دشمن ماست و كسى را قدرتى نيست كه به ولايت ما برسد مگر به #عمل صالح و #اجتناب از افعال ناپسند!
امامباقــــــــــــــر(روحیلهالفداء)🍃
[ @ruzefekr ±∞ ] روضهفکر 🌱
#کارخیر
اگر به کتابهای کنکوریتون نیاز ندارید، میتونید اون کتابها رو در اختیار دانشآموزای کنکور نیازمند قرار بدید تا کسی بخاطر مشکلات مالی از رویاهایی که داره جا نمونه..
جهت اعلام آمادگی به آیدی @ruze_pasokh پیام دهید
(شاید دیگه کتاباتون رو حتی کیلویی هم نخرن و چیزی دستتون رو نگیره.. ولی با این کار، صدها برابر قیمت کتاب سود میکنید)
[ @ruzefekr ±∞ ] روضهفکر 🌱
دو کتاب شرح آزمونی از احمدغفوری برای رشته حقوق..
قیمت چاپ جدید این کتابا توی بازار الآن : آ. دادرسی ۳۰۰ ، ق. مجازات ۴۵۰
چاپ ۹۹ ، بدون تغییر متن ، کاملاً نو
ولی قیمت من، جفتش با هم ۵۰۰ هزار تومن
جهت خرید پیام بدید به @ruze_pasokh
اینجا کافه تبادل کتاب روضه فکره
اینجا میفروشی، میخری، تبادل کتاب میکنی👇
@cafetabadul
همه ی ما تو زندگی یه نفر
آدم بده هستیـــم
اگه تقصیری نداشتی توی این اتفاق
پس مهم نباشه برات🌱
نوشته بود:
با پدر و مادرتون درست رفتار کنید
اونام مث شما اولین باریه که دارن
زندگی رو تجربه میکنن.. 🌱
یکی نوشته برام:
یکی رو میشناسم میخواست خودکشی کنه، مشکل خانوادگی زیاد داشت. معمولا تو پارک محل میبینمش . پارسال میگفت سه چهار سال قبل که با خانمم به مشکل خوردیم و تو اوج نداری و بی پولی، دست دخترم رو گرفتم و بردمش پارک. گفت کل مدت توی خیالم بوده برگردم خونه و رگم رو بزنم. گفت تمام مسیر هم همه چی بر علیه من بود، برگای پاییز، بارون آروم، خیابون خلوت، گفت رسیدیم دم پارک، دخترم اون موقع هشت سالش بود، بغلم کرد و گفت، چه خوبه هستی و منو بوسید و چند ثانیه بغلم کرد. گفت یهو انگار به برق وصلم کردن. به خودم اومدم. گفت تو اون بارون عین بچه ها نشستم روی تاب خیس و یه دل سیر تاب بازی کردم. میگفت بعدش خدا دو تا بچه دیگه هم داد ولی دختر بزرگم ، قهرمان منه. خیلیا نیاز به همون بغل کوچیک دارن..
[ @ruzefekr ±∞ ] روضهفکر 🌱