چند روز پیش با بچه های خانه فرهنگ باید برای برگذاری یه برنامه تبلیغ میکردیم
تو این گوشه موشه های دانشگاه دیدم یه اکیپی جمع شده
بهشون نزدیک شدم و قضیه رو براشون گفتم
پسره یهو گفت تو این اوضاع؟!
گفتم کدوم اوضاع؟
گفت الان که مامورا با توپ و تانک ریختن تو خیابونا دارن مردم رو میکشن؟
توروخدا قیافه منو تصور کنین اون لحظه که گفت توپ و تانک ریختن تو خیابون چه شکلی بودم!
تو پرانتز بگم(بحث با همچین آدمایی مثل کوبیدن آب تو هاونه،پس خودتونو خسته نکنید)
گفتم باش دوس ندارین نیاین
بعد دختره ورداشت گفت با چه رویی اومدی به من این پیشنهادو میدی
مگه قیافه منو نمیبینی(اون لحظه مقنعه افتاده بود دور گردنش)
گفتم من چیزی ندیدم
گفت اگه ندیدی چرا با ساندیسیا هم صدا شدی
و داری پاچه خواری میکنی
گفتم تو مو میبینی من پیچش مو
تو قیافه میبینی من عقیده
تو صورت برات مهمه من یاد گرفتم سیرت مهم باشه
گفت لفاظی نکن من حاضرم شونزده آبان
برم تو خیابون برا آزادی شعار بدم
حاضرم دست حکومت کشته بشم اما اونجایی که تو میگی
پامو نزارم
منم یهو از دهنم در رفت گفتم با خیال راحت میتونی بری تو خیابون
حکومت فقط خوشگلا رو میکشه
یکم خیره نگام کرد با داد به رفیقاش گفت
منتظر چی هستین بریم دیگه!!
نمیدونم چرا صحنه رو ترک کرد
تازه داشت صحبتمون گل مینداخت:((
#حواس_پرت