‹؏ـقیلہ‌بنے‌هاشم⁶⁹🇵🇸›
زنی دیدم که در گودال می رفت پریشان خاطر و احوال می رفت گلی گم کرده بود اما بمیرم به هر گل می رسید از
زینب روی شن ها زانو زد. چشم به دور دست دوخت و به دشتی که زیر نور سوزان خورشید، هرم گرمایش را به آسمان پس می داد، خیره شد. چادرش خاکی و غبار گرفته بود و عرق از روی پیشانی اش شره می کرد. اشک در چشمانش حلقه زد. مانند حسین (ع) خم شد و مشتی از خاک را در دستانش گرفت، نزدیک صورتش آورد و بویید. خاک تفتیده آرام آرام از لای انگشتانش روی زمین ریخت. می دانست که به روزهای موعود بسیار نزدیکند. قطره اشک را با گوشه چادرش پاک کرد و از جا برخاست. دختر علی(ع) باید صبور و مقاوم باشد. راه سختی در پیش است ...» -شهید عشق ‹؏ـقیلہ‌بنے‌هاشم⁶⁹› ↓ 𝐈𝐃: @AGHILEH_BANIHASHEM