سلام علیکم صبح بخیر اولین روز ماه مبارک شروعی پر از معنویت و معارف را آرزومندم ما را که راه داده به این جشن با شکوه؟ ماه فرار زانچه که آورده بر ستوه ای حضرت رحیم ، مریزاد دست تو ای آنکه هست ها همه از بود و هست تو شبهای افتتاح و ثناء و دعا و شوق در گوش حلقه و سر و گردن به تاج و طوق سرّ بهاء و نور و جلال و جمال عشق میخانه ای که ساقی آن ذوالجلال عشق انبان تهی و قلب پر از یاد کرد دوست ای بوالعجب چه مائده ای پهن کرده دوست! اسرار لحظه لحظه ی شام و سحرگهی از غیر او فراری و بر خویش آگهی اِشباع نور فاطمه در لیله های قدر اشکی که میچکد ز دل از هوی و های قدر اِقبالِ در دعای سحر ، لذت عدم بو حمزه بازی دل شب ، کیف دم به دم ضجّه ز ضربتی که به فرق علی زدند گویا به سینه ام،نه به فرق علی زدند با سایه ها و دار و درختان یکی شدن " هو" را به چشم دیدن و با "او" یکی شدن با پادشاه عشق به طنازی آمدن در بین اشک غم ز در بازی آمدن لبخند های ریز ز هر جرعه ی دعا آری بریدن نفَسِ نَفس و ادعا آیات دوست را به سر و سینه کوفتن خود را به کاه و کوه و در و دشت دوختن زانو بغل گرفتن از این رنج بی حساب صاحب کجاست؟ نیست! دل از غم شده کباب طشتم دوباره از سر بامم زمین فتاد یادش دوباره در دل این کمترین فتاد اشعار "فرخ"