🍃به مناسبت سالروز شهادت شهید رسول خلیلی
نمیدانم میتوانم اسم این تغییر موقعیت مکان زندگی را هجرت بگذارم یا نه؟
تمام خاطرات کودکی و نوجوانیام در محلهی باغستان کرج شکلگرفته بود. از تمام دلبستگیهایم؛ بهخصوص فرید، بسیج و آقا مرتضی مجبور شدم بگذرم. من همراه خانواده برای زندگی به خانهای در تهران، محدودهی خیابان منیریه نقلمکان کردیم.
محله و خانه جدید برای من خیلی جالب و جذاب نبود؛ البته کسی هم نظری از من نپرسید. شاید بعدها روی این حساب گذاشته شود که آدم ساکتی بودم؛ ولی خودم که از دل خودم خبر داشتم، تهران با همه بزرگیاش برای من آنقدر جذابیت نداشت که همهی روزم را پر کنم. برای همین از همهی فرصتهایم استفاده میکردم تا به کرج بروم و سری به فرید یا بچههای بسیج بزنم. برایم فرقی نمیکرد با ماشین یا موتور، برایم مهم بود که به کرج بروم. از وقتی برای زندگی به تهران آمده بودیم، فقط یکبار به مامان برای این جابجایی گله کرده بودم. از نگاه مادرم متوجه شدم که همراه بودنم، بیشتر از بهانهگیریهایم در دلش جا باز میکند.
تلخی این دور شدن با شیرینی رفتن به کربلا از دلم بیرون رفت. فقط لطف امام حسین(ع) بود که قسمت و روزی من شد و توانستم با پدرم به کربلا بروم. وقتی به بینالحرمین رسیدم، تمام روضههای عالم جلوی چشمم مجسم شد؛ از لحظهی رسیدن کاروان سیدالشهدا به این سرزمین، تا لحظه به اسارت رفتن خاندان آل الله. و از همهچیز سختتر برای من لحظهی وداع حضرت زینب(س) با امام حسین(ع) بود. روضه حضرت زینب(س) روح و جسمم را صیقل میداد؛ بااینکه خواهر نداشتم اما بیشتر به نگاه، حجاب و ارتباط با نامحرم حساس شدم. از سفر کربلا که برگشتم تمام تلاشم را کردم تا عطروطعم این زیارت را حفظ کنم.
با توجه به علایق شخصی برای ورود به عرصهی کارهای نظامی مصمم شدم، برای آزمون ورودی دانشکده افسری ثبتنام کردم. تنها بودنم بیشتر کمک کرد تا مطالعهی دقیقی روی درسهای مربوط به آزمون ورودی دانشکده داشته باشم.*
* این کتاب روایت زندگی و خاطرات شهید از زبان خود اوست.
بریدهای از کتاب «رفیق؛ مثل رسول»، خاطرات مدافع حرم، شهید «رسول خلیلی»
°~•|
@shohadaaitaher |•~°
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸