✨﷽✨
⚜ حکایتهاے پندآموز⚜
✨ تِرمــان و آهنگــر✨
✍ گویند جوان معتادے با وضعیت نامناسب و چشمانے خمار براے گدایے به مغازۂ آهنگرے داخل شد. آهنگر، جوان معتاد را با طرز اهانتآمیزے از کلام و فعل از همان ورودے مغازه بیرون کرد. جوان معتاد از شدت شرم سریع از مغازه خارج و به سرعت از آن مکان دور شد. تِرمان دیوانهٔ شهر خوے که در بیرون مغازه در زیر درختے نشسته بود و سیگار میکشید و خودش بارها در عمرش شاهد تحقیر مردم به خاطر عقلش شده بود از دیدنِ این صحنه بسیار ناراحت شد و به سمت مغازه آمد و اعتراض کرد و گفت: کسے را که خدا او را زده است من و شما اگر کمکش نکردیم حق زدن او را هرگز نداریم.
مغازهدار که تِرمان را خوب میشناخت گفت: او حقّش توهین است خودش، خودش را معتاد کرده نه خدا... تِرمان سکوت کرد و رفت. بعد از چند روز که تِرمان بیرون مغازه طبق معمول زیر درخت مشغول استراحت بود ناگاه دید مغازهدار، شاگردش را که پسرش بود به علت شُل گرفتن دستگیرۂ آهنگرے که کلنگ سرخ را با هم میکوبیدند کتڪ زد و پسرش از مغازه از ترس پدر گریخت. تِرمان سریع به سمت پسر آمد و یڪ توسرے هم او بر شاگرد زد.
آهنگر آشفته شد و گفت: به تو چه مربوط است که پسر مرا (به خاطر خطایش) میزنی؟ تِرمان گفت: حق کسے که دستگیره را شُل بگیرد کتکخوردن است، مگر من کارے غیر از آن کردم که تو میخواستے بکنی؟! آهنگر گفت: او پسر من است و من براے او زحمت کشیدهام و دوستش دارم، بگو ببینم تو چه نسبتے با او داری؟
تِرمان گفت: به یاد دارے روزے معتادے را توهین کردی؟ گفتے خودش کرده نه خدا... خواستم بدانے خداے که خالق اوست او را با فرستادن به گدایے به مغازۂ تو زده و خوارش ساخته بود، من و تو را نَشاید کسے را به خاطر معصیتے که کرده و خدایش مجازاتش میکند، او را مجازات کنیم چون ما بر مجازات خودمان به خاطر گناهانمان، بر مجازات دیگران أولیتر هستیم...
💥وَأَمَّا السَّائِلَ فَلَا تَنْهَرْ / ️و سائل را از خود مَران!📖 سوره ضحی/10
📚 مجموعه حکایتهاے معنوی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄