تو این روزها به چه فکر میکنی؟ دستاویز تازه ای برای ادامه ی نفس کشیدن پیدا کرده ای؟ دلخوشی جدیدت برای لباس تازه خریدن ...برای کار جدید پیدا کردن ...برای کفش نو سفارش دادن چه چیز می‌تواند باشد وقتی دیگر هیچ کس به اندازه ی من دوستت ندارد ؟ متاسفانه باید بگویم هرگز دوست داشتن هیچکس، دیگر به عمق جانت نفوذ نخواهد کرد نه که بگویم دیگر کسی دوستت نخواهد داشت ...نه ! دنیا پر از آدم کله شق و دیوانه است که به صورت رندومی و بلاتکلیف وار دلشان را پرت می‌کنند تا ببینند کجا گیر می‌کند بعد می‌نشینند کنار خانه ی طرف و می‌روند روی اعصابش و به صورت ناخودآگاه روزی چند بار دوستت دارم را تکرار می‌کنند و بعد که می‌بینند از این آدم آبی گرم نمی‌شود دلِ شکسته ی زخم خورده ی زبان نفهمِ مهرطلبِ عقده ای اشان را بر می‌دارند و می‌برند درِخانه ی یک از خدا بی خبر ِدیگر .. بازی عجیبی است نه؟ امروز به طور عجیب و غریبی وقتی خانم ز.ر مسئول دیالیز داشت به آسمان ریسمان بافتنش ادامه می‌داد من با ولع لابلای کتابخانه ی مجازی م به دنبال تسکین بودم تسکین برای زخمی که هیچوقت امیدوار به بهبودش نبودم و باز به طرز عجیب تری با اروین یالوم مواجه شدم و فکر کردم شاید خدا این مرد را به خاطر رنج های من آفریده و بعد به خودخواهی خودم خنده ی تلخی کردم و عمیقا و با تمام وجود در مقابل این مرد بزرگ خاضع شدم و ناخواسته پیوندش دادم به فال حافظ که هی از آمدن میگفت و من آمدنی نمیدیدم و اگر بگویم این کتاب(موضوع مرگ و زندگی ) شبیه معجزه است باورش برایت سخت خواهد بود اما برای من نه! برای من که بارها و بارها زمین خوردم و اروین یالوم این وفادار شگفت انگیز مثل رسولی با چشم های روشن راه را برای زیستن دوباره ام باز کرد...