ببین که باد خزان آمد گرفت دست بهاران را
و باز کرد به شهر ما دوباره پای زمستان را
نگاه کن چه غریبانه رسید و یکسره آتش زد
خزانِ آمده از بیروت دل گرفته ی تهران را
برای ما که پر از دردیم غروب شهر چه جانکاه است
عبورمان بده از این درد بگیر دست خیابان را
ورق بزن خودت این غم را برای ما که بلا دیدیم
بیا بگیر خودت بالا سر شکسته ی ایمان را
به ما که زخمی این دردیم خودت دوباره نگاهی کن
بیا به دوش خودت بردار دوباره این دل بی جان را
و بعد این همه یخبندان بیا شکوفه بده از نو
بهار را شده برگردان امیدوار کن انسان را
برای این دل سرگردان خودت دوباره شفا بفرست
برای ما که پر از زخمیم خودت دومرتبه باران را...
#مهدیه_اکبری