𝐴𝑉𝐼𝑁 𝑀𝐸𝐷𝐼𝐴 | آوین مدیا
#مســـیر_عشـــق_48❤️ بہ قلـم : ریـحــانـہ_قــــاف📝 عسلی‌ها رو پاک کردم و رفتم توی آشپزخونه تا میو
❤️ بہ قلـم : ریـحــانـہ_قــــاف📝 هر دفعه که فکرای بی‌خود به سرم می‌زد به خودم نهیب می‌زدم که چه مرگته هان؟ حق نداری دل‌بسته بشی! حق نداری! اما الان دوباره همون افکار عجیب غریب اومد سراغم.. دروازه که باعث شد تازه متوجه قطره اشکی روی صورتم شدم و سریع پاکش کردم پله هارو دو تا یکی رد کردم و رفتم بالا.. دستمو گذاشتم رو قلبمو چند بار تکرار کردم ( الا به ذکرالله تطمئن القلوب) تو دلم گفتم خدایا خودت کمکم کن.. اگه قراره این وصلت سر بگیره این حس رو از قلبم بیرون کن.. نمی‌خوام با کسی زندگی کنم و دلم پیش کس دیگه‌ای باشه.. اگه به صلاحمم نیست این وصلت ، خودت یه کاریش بکن.. گاهی وقت‌ها آدم اونطور که که فکرشم نمی‌کنه خدا بهش کمک می‌کنه.. مثل جلسه خواستگاری امشب که بدون هیچ سوءتفاهم و دلخوری تموم شد و من جواب منفی دادم.. هرچند مامان راضی نبود اما بابا همه چیو به خودم واگذار کرده بود لباس راحتیمو پوشیدم و ولو شدم رو تخت ساعت گوشیم و تنظیم کردم که مامان یه‌دفعه در اتاق باز کرد +همه ذوق و شوق امشبت واسه این بود که جواب منفی بدی و مارو خیت کنی نه؟؟؟ _این چه حرفیه می‌زنی مامان؟ پس جلسه خواستگاری رو واسه چی گذاشتن؟ که هنوز طرف از راه نرسیده جواب مثبت بدم؟ + چی می‌گی تو مهسا؟؟ پسر به این خوبی همه‌چی تموم دیگه چی می‌خواستی؟؟ _ منم که نگفتم بده..خیلی هم عالیه! نوش جون زنش😁 ما با هم به تفاهم نرسیدیم مامانی با قیافه حق‌به‌جانبی دست به سینه نشست رو تخت و گفت +خب می‌فرمودی.. مشکل چی بود؟ فکر نمی‌کردم این‌قدر راحت گیر بیفتم . بعد از کمی مکث جواب دادم _ پاسدار بود... منم گفتم نمی‌تونم دو روز دیگه هی بیام تو غربت تنها بمونم و همسرم پیشم نباشه یا حداقل دلم شور بزنه که یه اتفاقی براش نیفته... داشتم مثه سگ دروغ می‌گفتماااااااا.. عاشق این جور شغلا بودم ولی پدرم هیچ‌وقت اجازه نداد برم و تو حسرتش موندم.. درواقع دلیلش چیز دیگه‌ای بود که نمی‌تونستم بگم ، بدبخت پسر مرد و زنده شد تا گفت دخترخالش رو دوست داره و به‌اجبار پدر و مادرش اومده.. البته کلی قسم داد که بین خودمون بمونه و چرا دروغ ولی خوشحال شدم و تصمیم گرفتم در کمال ادب و احترام جواب منفی بدم تا کمکی هم به اون کرده باشم.. + تو بالای سر من دو تا گوش دراز می‌بینی؟؟ _ عه استغفرالله نفرمایید ، من الان فقط منگ خوابم🥱 مامان که دید اگه تا صبحم اینجا بمونه اتفاقی نمیوفته ، سری به نشونه تاسف تکون داد و رفت..🚶‍♀ ادامــہ دارد...🕊 @istafan🎬