زینب:خودشیرین مامان :دیگه هیچی نگین😠 صدا تون میره پذیرایی مهمونا متوجه می شن سس! بابا اومد آشپزخونه بابا :همه چی آمدست؟ مامان :بله حاج آقا فقط زینب بابا:فقط زینب چی؟ مامان :لباسا شو نگاه بابا:خوبه بزار راحت باشه بابا :بیا خانم بریم پیش مهمونا زشته دیگه مامان :بله الان میام شما بفرمائید مامان :زینب هر موقع بابات صدات کرد چاییا رو بیار خوب! سميه جان تو هم كمكش كن سميه: باشه مادر جون😊 مامان رفت پذیرایی سمیه :راستی امروز تریبون دانشگاتون سخنرانی کرد؟ زینب: آخ گفتی ! فهمیدی چی شد؟