▪️شهریور سال ۱۳۴۷ بود دخترکی ۷ ساله بودم و مشغول خاله بازیهای دخترانه که صدای خوردن زنجیر به درب چوبی وپس از آن صدای داد وفریاد برادرم بلند شد زلزله زلزله نمیدانستم چیه ونمیدانستم چه باید بکنم فکر میکردم زلزله یه آدمیه پشت در خانه که میخواهد مارابکشد.
مادرم فورا منو آورد وسط حیاط همه دور یک درخت جمع بودیم ونظاره گر ریختن دیوارها، وقتی زمین ارام گرفت به داخل کوچه وبعد درصحرایی همه همسایه ها جمع شده بودن وتازه فهمیدم زلزله چیه و علاوه بر ویرانی و تلفات مالی، عزیزانی را از ما میگیرد صحنه عجیبی بود،دست مادرم را محکم گرفته بودم وبادیدن گریه اطرافیان من هم گریه میکردم، لحظات سختی بودشب بسیار وحشتناکی را گذراندیم.
آن روزهاوشب های سخت هیچگاه فراموش نمیشود اما آنچه میتوانست درآن لحظات سخت تسکینی بر دردهای ما باشد حضور روحانیون با محوریت مقام معظم رهبری(که آن زمان طلبه ای ساده در مشهد بودن) که برای کمک رسانی قدم روی چشمان ما گذاشتن و ۴۵ روز در شهرستان (فردوس) مشغول کمک رسانی بودند این زلزله ۶/۴ریشتر بود که اکثر خانه ها ویران وحدود ۹۶۰ نفر جان باختند؛ خاطره دردناک آن روزهای سخت هیچگاه از ذهنم دور نمیشودوفقط حضور رهبر عزیزو روحانیونی که به کمک آمده بودند شیرینی اش همچنان باقی ست
💬 مادری از خاوران
@Fars_Plus