#داستان_تمام_زندگی_من
#قسمت_بیست_ونهم
اون روز که برای تحویل رفته بودم ... متوجه خطای محاسباتی کوچکی توی داده ها شدم ... بدجور ذهنم رو به خودش مشغول کرده بود ... گاهی انجام به اشتباه کوچیک هم در مقیاس بزرگ، سبب خطاهای زیاد میشه ... از
طرفی به عنوان به نیروی خدماتی چی می تونستم بگم... تمام روز ذهنم درگیر بود ... وقتی ساعت کاری تموم شد و نیروهای کشیک شب توی اتاق نبودن ... رفتم اونجا .. کارت خدماتی من به بیشتر درها می خورد ...
نشستم پشت سیستم و داده ها و محاسبات رو درست کردم...
فردا صبح، جو طور دیگه ای بود ... کسی که محاسبات رو انجام داده بود توی چک نهایی، متوجه تغییر اونها شده بود ... اما نفهمیده بود محاسبات صحيحه ... یه ساعت نگذشته بود که از حفاظت اومدن سراغم ... به جرم اختلال و نفوذ در سیستم های دولتی دستگیر شدم .. ترس عمیقی وجودم رو پر کرده بود ... من مسلمان بودم ... اگر کاری که کردم پای به عمل تروریستی حساب بشه چی؟... بعد از چند ساعت توی بازداشت بودن .... بالاخره رئیس حفاظت اومد .... نشست جلوی من...
-خانم کوتزینگه ... شما با توجه به تحصیلات تون چرا توی بخش خدمات مشغول به کار شدید؟ ... هدف تون از این کار چی بود؟...
خیلی ترسیده بودم...
چون جای دیگه ای بهم کار نمی دادن...
-شما حدود سه سال و نیم در ایران زندگی کردید ... و بعد تحت عنوان فرار از ایران به اینجا برگشتید ... یعنی می خواید بگید بدون هیچ هدفی به اینجا اومدید؟ ...
نفسم بند اومده بود ... فکر می کرد من جاسوس یا نیروی نفوذی ایرانم ...... یهو داد زد ... -شما پای اون سیستم ها چه کار می کردید خانم کوتزینگه؟...
چند لحظه طول کشید تا به خودم اومدم ...
من هیچ کار اشتباهی نکردم ..... فقط محاسبات غلط رو درست کردم... اگر هدف تون، تصحیح اشتباه بود می تونستید به مسئول مربوطه یا سرپرست تیم بگید...
ادامه دارد . . .
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
لینک کانال :
@Abbasse_kardani