🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 تصویر را به کناری راند و معترض گفت: -مامان دارین درباره ترنج خواهر ماکان صحبت میکنین؟ _وا ارشیا حالت خوبه؟ مگه ترنج دیگه ای هم داریم؟ ارشیا اخم هایش را در هم کشید و گفت: _مامان با تمام احترامی که براتون قائلم ولی خواهش می کنم دیگه اسم اون دختر و نیارین. مهرناز خانم وا رفت: _چرا ارشیا مامان؟ ارشیا چنگی به موهایش زد و گفت: _مامان مگه می خوام خاله بازی کنم. ترنج بچه اس. _کجاش بچه اس داره نوزده سالش میشه. _مگه بچگی به سنه؟ مهرناز خانم با لحن خاصی گفت: _تو که تازگی ها ندیدیش خانمی شده برا خودش. ارشیا کلافه صدایش را بلند کرد: _مامان تو رو به روح آقاجون اسم ترنج و نیارین. من نمی خوام بچه داری کنم که. بعد برای فیصله دادن بحث هم گفت: _لطفا دیگه برای من زن پیدا نکنین. زنی که شما پیدا کنین مطمئنا با سلایق من جور در نمی اد. -ولی ارشیا... مامان خواهش می کنم همین جا بحث و تمام کنین. نبینم رفتین به سوری خانم حرفی زدین ها. کاری نکنین من نتونم توی صورت ماکان نگاه کنم. مهرناز خانم بغ کرده ساکت شد. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻