#رمان_محمد_مهدی 156
👈 حاج اقا : میخوای بری عراق برای مدافع حرم ؟
🔰
#محمد_مهدی : راستش خیلی وقت هست تو این فکرم حاج اقا ، خیلی وقته
این حوادث منطقه هم که ذهن و ودلم رو بدجور مشغول کرده
همه ما یک عمر دعا می کردیم جزء سربازان آقا باشیم و در جنگ های قبل ظهور شرکت کنیم
👈 حاج اقا خود شما همیشه تو منبرهاتون دعا می کردین که خدایا ما را از سربازان حضرت قرار بده
درسته در هر کار و هر شغلی میشه سرباز حضرت شد،
اما میدان جبهه جنگ و جنگیدن با دشمن ، چیز دیگه ای هست
اینکه جان خودمون رو کف دست بگیریم و بریم دشمن رو از بین ببریم تا راه رو برای ظهور آقا باز کنیم، واقعا لذت دیگه ای داره
💠 حاج اقا : اما شما همین الان هم داری تو شغل خودت برای آقا...
🔰
#محمد_مهدی : ببخشید وسط حرفتون می پرم ، بله ، درسته
تا الان برای آقا کار علمی کردم ، اما الان دیگه واقعا جای کار نظامی هم هست
من می تونم، تواناییش رو دارم، پس چرا نرم؟
همه عاشقان حضرت منتظر این فرصت بودند
یک عمر دعای بزرگان ما این بود
یک عمر دعای شهدای جنگ هشت ساله ما این بود
حالا که راه باز شده ، من نرم؟
💠 حاج اقا عسکری: شاید این جنگ ها ، اون جنگ های ظهور نباشه پسرم
🔰
#محمد_مهدی : بله ، شاید نباشه ، اما شاید هم باشه
امشب شب 19 ماه رمضان هست
چندشب دیگه صبر می کنیم تا ببینیم صیحه آسمانی شنیده میشه یا نه
اونوقت مشخص میشه
اگه صیحه شنیده شد ، من حتما میرم
فقط خواستم یه سری وصیت ها رو به شما بکنم که بعد من مراقب خانوادم باشین
ادامه دارد...
✍️ احسان عبادی