🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 -من که نمی فهمم تو کی جدی هستی کی شوخی میکنی. -مامان من الان کاملا جدی میگم. بابا جون من زن می خوام با چه زبونی بگم. مسعود و سوری به هم نگاه کردند و سوری خانم گفت: -خوب من چند نفری مد نظرم هست هر وقت تو بخوای. نیش ماکان با بنا گوش باز شد: -کی هستن حالا؟ ** ترنج در را باز کرد و به ارشیا گفت: -بیا تو. ارشیا نگاهی به پله انداخت و گفت: -این ماکان خیلی داره موی دماغمون میشه. ترنج چادرش را گذاشت روی چوب لباسی و در حالی که روسری اش را بر می داشت گفت: -خوب چکار کنه یه دوست داشت یه خواهر حالا هیچ کدومو نداره. ارشیا نشست روی تخت و با لذت مشغول نگاه کردن ترنج شد که داشت دکمه های مانتویش را باز می کرد. ترنج مانتویش را هم به چوب لباسی آویزان کرد و خم شد و آرشیوش را از زیر تخت بیرون کشید. ارشیا با تعجب گفت: -جدی سوال داشتی؟ ترنج در حالی که زیپ آرشیوش را باز می کرد با خنده گفت: -نه ولی یک سوال می کنم که دروغ نگفته باشم. ارشیا دستش را کشید و ترنج توی بغلش افتاد. -بی خیال سوال. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻