چشم گریان مرا حال بگفتم به طبیب گفت یک بار ببوس آن دهن خندان را گفتم آیا که در این درد بخواهم مردن که محالست که حاصل کنم این درمان را پنجه با ساعدِ سیمین نَه به عقل افکندم غایت جهل بود مشت زدن سندان را سعدی از سرزنش خلق نترسد هیهات غرقه در نیل چه اندیشه کند باران را https://eitaa.com/joinchat/1478885594Caaba657dfa