سلام عشقا خوبین؟😊❤️ عرضم به خدمتتون که ۱۶،۱۷ سالم بود👩🏻صبح بود و بنده نشسته بودم صبحونه بخورم🍳🍞🥞، مامانم هم تو آشپزخونه مشغول بود، بقیه اعضا خونه نبودن....آقا درحین صبحونه خوردن ناگهان حس کردم یه چیزی از گردنم سر خورد رفت تا پایین کمرم، یک آن فک کردم کرمه🪱، لقمه تو دستمو پرت کردم زمین و بلند شدم در حالی که بلوزمو تکون تکون میدادم،داد زدم مااااار،مااااار💃💃😩😩 منظورم کرم بود اون لحظه اسمش به ذهنم نرسید....مامانم با تعجب داشت نگام می‌کرد😳 مار چیه دختر دیوونه شدی... همچنان ماااار ماااار کنان کم مونده بود گریم بگیره😭 که دیدم یه چیزی از بلوزم افتاد زمین، پریدم عقب و تو دلم میگفتم واااای چه مار (کرم) دراااازی🪱رنگشم طلایی بود، مامانم اومد برداشت خنده کنان گفت بیا دیوونه اینم مار😂😂 چی بود به نظرتون؟؟!!🤔...... یه مدال زنجیری داشتم که خیلی نازک بود و همیشه گردنم بود، زنجیرش شکسته و سر خورده پایین، بنده فک کردم کرمه....خوبه بابا و داداشم خونه نبودن وگرنه کلی مسخرم میکردن هرچند که بعدا مامانم بهشون تعریف کرد و کلی خندیدن😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•