داستان زندگی
بالاخره تصمیم براین شد که آقا بره کمپ و دوره ترک رو بگذرونه؛تو این مدت زندگی مشترکمون اولین بار بود که طولانی مدت از هم جدا میشدیم وچقدر سخت بود جدایی بالاخره به هرسختی بود لوازمشو جمع کرد و ازم جدا شدکه بره کمپ...
تقریبا یک هفته ای میشد رفته بود وتمام این مدتو من همش در حال غصه خوردن بودم و کارم شده بود گریه کردن هم از سر دلتنگی و هم ناراحتی از اتفاقی که افتاده بود و زمانی رو که همسرم نبود تایمهایی که قبلاسرکار بود به خونه پدریم میرفتم به بهونه اینکه سر کاره،که مبادا بپرسن شوهرت کجاست و چرا تنها اومدی، خلاصه زمان درمانش سپری شد و برگشت و از خوشحالی اومدنش وپاک شدنش سر ازپا نمیشناختم،وقتی اومد خیلی تغییر کرده بود هم ظاهرش خیلی بهتر شده بود و هم خلقیاتش واز ابرازعلاقه و دوست داشتن من که نگم براتون😍
و من فکر میکردم که دیگه غول اعتیاد تموم شد و چه خوب شد که این اتفاق افتاد که زندگیمون از قبل هم بهتر شد غافل از اینکه طولی نکشید که دوباره رفتارهای مشکوکش شروع شد و ما متوجه شدیم که بازهم لغزش کرده😔
تقریبا ۹ ماه از زندگی مشترکمون میگذشت و من ناخواسته در آتش اعتیاد همسرم میسوختم و در طول این مدت سه چهار بار واسه ترک اقدام کرد ولی هر بار بدتر از قبل دوباره و سه باره لغزش کرد وهمچنان من موضوع رو از خانوادم پنهان میکردم و اونا هم که میدیدن من از سوال جواباشون ناراحت میشم دیگه ازم چیزی نمیپرسیدن،تو این مدت نه کار درست حسابی داشت و نه میشد سر از کاراش در آورد و تمام این مدتو مادر شوهرم خرجمونو میداد و ساپورتم میکرد😔 تا اینکه بردیمش پیش یه دکتری و قرار شد با دارو تو خونه مداوا بشه ومن ۲۴ ساعته تو خونه اسیرش بودم که خطا نکنه که از خونه بیرون نره که وسوسه نشه دیگه داشتم از کاراش خسته میشدم و خودشم دیگه جای قبلی رو تو قلبم نداشت و دیگه احترام و علاقه سابق رو بهش نداشتم ولی اون همچنان ابراز علاقه میکرد ولی چه سود که مسبب تمام بدبختیام بود😔
تو این مدت که ازش پرستاری میکردم به امید اینکه ترک کنه خبردار شدم که پدرم مریض شده ولی به خاطر شرایط شوهرم نتونستم حضوری برم بهش سر بزنم گاهی تلفنی زنگ میزدم و جویای احوالش میشدم ولی افسوس و صد افسوس که ۲،۳روز بعد بیماریش پدرم فوت کرد😰😰😰😭😭 ومن نتونستم قبل مرگش ببینمش😰😰😰و همیشه بابت این موضوع همسرمو مقصر میدونستم و هنوزم که هنوزه خودمو نبخشیدم بابت سر نزدن به پدر عزیزم😔ولی چه خوب که پدرم هیچوقت متوجه نشد دختر ته تغاری و عزیز دردونه اش شوهرش معتاده و داره میسوزه و میسازه و دم نمیزنه...
#ادامه_دارد
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•