داستان زندگی
بعدم یه ایموجی پوزخند گذاشت.
چند تایی عکس دیگم فرستاد، ده دقیقه قبلش یه فیلم در حال رقص از خودم گرفته بودم و توی آینه قر داده بودم حتی اونم داشت،
چجوری میتونستم به سهیل ثابت کنم خودم این فیلمو نفرستادم؟
خودم عکس نفرستادم؟
التماسش کردم که تو رو خدا اینکارو با من نکن
باشه اصلا هر چی تو بگی بخدا از سهیل جدا میشم فقط عکسارو نفرست.
پیام داد بیست و چهار ساعت بهت وقت میدم که طلاقتو بگیری وگرنه این عکسارو برای سهیل و مادرش و خواهرای سهیل میفرستم
و به همشون میگم تو با من بودی،
خصوصا این فیلم رقصتو با این دامن کوتاه پرچین.
گفتم مگه کشکه؟ چجوری تو ۲۴ ساعت طلاق بگیرم؟ مگه شدنیه؟
اصلا دادگاه نمیزاره اصلا فردا جمعه ست.
گفت باشه بخاطر تو بخاطر عشق فقط یک هفته.
گفتم بازم نشدنیه!
گفت لااقل جوری بشه که توی فامیل بپیچه تو قصد جدایی داری،
امروز پنجشنبه ست و تو فقط تا پنجشنبه هفته آینده مهلت داری.
چند دقیقه بعد دیدم بلاکم کرده، اون لحظه نمیدونستم چیکار کنم.
اختلاف سنی من با مادرم ۱۵ سال بود
باهاش راحت بودم، بعد از خودمم یه خواهر کوچکتر داشتم.
در حالی که هق هق اشک میریختم سریعا به مادرم زنگ زدم که کمکم کن داره زندگیم نابود میشه.
مادرم هول برداشته و ترسیده گفت صبر کن تا خودمو برسونم اونجا.
تا مادرم بیاد هزار فکر به سرم رسید. مامانم شتابزده اومد داخل خونه و گفت چی شده؟
همه چی رو براش گفتم،
گفت مطمئنی بهنامه؟
گفتم آره بخدا صدای خودش بود.
مامان من فکرشم نمیکردم که بعد یکسال یادش مونده باشه، الان اونم به اندازه سهیل و حتی بیشتر پیشرفت کرده بود و خودشو بالا کشونده و فکر میکرد حالا که رشد کرده حق داره منو داشته باشه
، اینم که یک هفته بعد از عقد من دست به خودزنی زده بود دلیلش من نبودم اینو شک نداشتم،
چون بهنام از اولشم دیوونه بود و چند باری اینکارو قبلا کرده بود، اون فقط سر همین رفتاراش و اینکه آرومش کرده بودم فکر کرده بود عاشقشم.
خلاصه که به مادرم پناه آوردم، سیر تا پیاز ماجرا رو گفتم.
بزرگترین سوال این بود که این عکسا رو از کجا آورده؟…
مامانم گفت لابد هکت کرده و تهش هم به همین نتیجه رسیدیم،
مامانم اصرار کرد همه چی رو راستشو به سهیل بگم،
گفتم باور نمیکنه بهنام منو هک کرده باشه،
فکر میکنه من این عکسا رو چون عاشقش بودم و قبلا باهاش بودم براش فرستادم.
گفت خب عیبی نداره بگو قبل از اینکه زن تو بشم اینا رو فرستادم خطا کردم غلط کردم.
گفتم بازم نمیشه تمام عکسا توی خونمونه.
بازم مامانم گفت بگو فتوشاپه.
ولی نمیشد، عکسو میگفتم فتوشاپه فیلمو چه خاکی تو سرم میریختم؟
حتی ممکن بود مکالماتم با دوستام که پشت سر خانواده سهیل یه وقت یه چیزی گفتم خندیدیم داشته باشه.
مامانم هیچ جوره نتونست آرومم کنه، میخواست بیشتر بمونه و خودش با سهیل حرف بزنه ولی اجازه ندادم.
شب سهیل اومد...
ادامه دارد
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•