یه بارم همون دوران ابتدایی مامانم خونه نبود، بعد فقط منو خواهر دوقلوم و خواهر بزرگترم خونه بودیم...... حالا دم غروب بود و من گفتم میخوام چای شیرین و نون پنیر بخورم☺️ خلاصه یه صبحونه رو میز بود و خواهر دوقلوم که خوابیده و منی که میخواستم اذیتش کنم🤠👻
😌 منم خیلی شیک مانتو شلوار مدرسهمو پوشیدم و با یه هول و ولا و تند تند خواهرمو صدا زدم که پاشووو مدرسه دیر شد...... طفلکی قیافهشو یادم نمیره، زود سر و صورتشو شست و خودشو جمع کرد و تند تند داشت کفشاشو میپوشید و برمیگشت به منم میگفت پس چرا کفشاتو نمیپوشی😨😂😂 بعد درو باز کرد و از خونه رفت بیرون...... حالا منو خواهرم پوکیده بودیم از خنده و از یه طرفم دستشو گرفته بودیم که نروو و الا و بلا شوخی کردیم بیا خونه🤣🤣🤣طفلی حقم داشت، با اون میز صبحونه و حال و هوای دم غروب که انگار تازه میخواد صبح شه و منی که لباس فرم مدرسه تنم بود😎😁😁
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•