نزدیکای عروسیم بود هیشکی خونه نبود.منم گفتم فرصته بزار لباس عروسمو بپوشم .تمرین کنم کارهارو.اقا من اهنگ گذاشتم بعد داشتم مثلا به مهمونا سلام و واحوال پرسی مکردم.میرقصیدم اقا چشتون روز بد نبینه نگو من غرق کارا بودم.سوهرم کلیدداشت قشنگ در رو باز کرده بود داشت منو نگام مکرد.....😑🤣🤣🤣🤣بعدا انقدر خندید میگفت خیلی منتظر احوال پرسی با مهمونیا هااا
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•