#خشم ۲
منم عصبی شدم خیلی خودمو کنترل میکردم که داد نزنم گفتم یعنی چی که چرا یادت رفت خوب جا مونده خونه. همچین میگی چرا الان بقیه فکر میکنند مجبورم کردی کیفو بخرم،حالا خوبه خودم خریده بودمش برای مادرت،... همین شد شروع بحث و دعوامون،یکی من میگفتم یکی اون، دوتا اون میگفت دوتا من. هیچ کدومم کوتاه نمیومدیم تا اینکه با هشدار پدرش هردوساکت شدیم. خیلی بد شده بود جلوی برادرشوهرها و جاریهام و خواهرشوهرها و دامادها با هم مجادله کرده بودیم... باز هم وجهه ی خودم رو خراب کرده بودم بدون اینکه دلم خواسته باشه. اگر همون اول به حرفهاش جوابی نداده بودم کار به اینجا نمیرسید. دیگه تا اخر مهمونی روی نگاه کردن به بقیه رو نداشتم. معلوم بود سروش هم حوصله نداره چون زودتر از همیشه اماده ی رفتن شد. وقتی برگشتیم خونه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشده بود،هردو از هم عصبانی بودیم من از اینکه اون شروع کرده بود و اون از اینکه من ادامه داده بودم. یهو با صدای زنگ تلفن از فکر بیرون اومدم