#تاوان ۳
سر اینکه اون روز کسی نیومد کمکم دلخور بودم و دیگه با خانوادهش گرم نمیگرفتم تا اونجایی که میتونستم باهاشون سرسنگین بودم، پدر شوهرمم لج کرد گفت باید از اینجا بلند شید. و برید دیگه بسه هر چی موندید، شوهرم اومد بالا با من دعوا کرد که مقصر تویی و اگر کم محلی نمیکردی اینجوری نمیشد حالا بیپول پیش چی کار کنیم. طلاهایی که از خونهی پدرم آورده بودم رو دادم بهش گفتم بیا بفروش از اینجا بریم اینم پول پیش دیگه غصه چیو میخوری، فکر کردم خوشحال میشه ولی بیشتر عصبی شد که تو با برنامه اینکار رو کردی نقشه داشتی که من رو از پدر و مادرم دور کنی از اینکه من اونارو دوست دارم ناراحتی و نمیخوای باهاشون باشم شوهرم دوست نداشت بره ولی پدرشوهرم تقریبا بیرونمون کرد یه خونهاجاره کردیم و اونجا زندگی کردیم درآمد شوهرم کم بود.منم که کمی ارایشگری بلد بود به همسایه ها گفتم هر کی کار اصلاح و ابرو داشت میاومد خونهی من، کارش رو انجام میدادم