اختلاف سنی بالا برای ازدواج
برای شام قرمه سبزی که خیلی دوست داشت درست کردم و سالاد سبزی خوردن، و دوغ گذاشتم توی سفره، کمی ارایش کردم لباسی رو که میگفت خیلی بهت میاد پوشیدم، البته اینم بگم من همیشه به خودم و خونه زندگی میرسیدم و با حوصله غذا درست میکردم که خوب جا افتاده و خوش مزه بشه، ولی اینبار بیشترش کردم، ولی هر چس منتظر نشستم نیومد، زهرا رو شام دادم خوابوندم، برای اذان صبح اومد خونه، اصلا بهش گله نکردم فقط گفتم، برای شام نیومدی نگرانت شدم، نیش خندی بهم زد و گفت: من هر وقت دلم بخواد میام، عادت کن که مگران من نشی، گفتم چرا مگه چی شده، گفت هیچی همه رو برق میگیره من بد بخت رو باطری قلمی، گفتم حالا این باطری قلمی کی هست، با حرص گفت: تو، خود تو هستی، تقصیر خودمه که پیر دختر گرفتم، بند دلم پاره شد، انگار لال شدم فقط نگاهش کردم، توپید بهم، هان چیه؟ چته؟ کی به سلامتی جُلُ پَلاست رو جمع میکنی بری...
ادامه دارد...
کپی حرام