امید ۴ سیسمونی خواهرم رو هم دادم.‌ بچه بدنیا اومد و شکر خدا صحیح و سالم بود.‌یکم آروم‌گرفتیم و زندگی به روال قبل برگشت. از نظر اقتصادی وضعمون خوب نبود ولی آرامش داشتین و درگیری ذهنی اذیتمون نمیکرد. متوجه شدم برادرم توی خودشِ‌. ازش پزسیدم چی شده ولی حرف نزد. یه چند روزی تو هم بود که دلم طاقت نیاورد و پاپیچش شدم. هر چی سوال کردم طفره رفت. نمیتونستم بی خیالش بشم. صبح بدون اینکه بهش بگم رفتم مدرسه‌ش تا ببینم این مشکل از مدسه‌ست یا جای دیگه. متوجه شدم‌تو مدرسه با یکی دعواش شده و تو کتک کاری زده سر دوستش رو شکونده. خیلی حالم خراب شد. فقط کافی بود اون خانواده شکایت میکرون و پای دیه میومد وسط. ما که نداشتیم و دوبهره توی مصیبت میفتادیم‌ انقدر عصبی شدن که جلوی مدیر و ناظم محکم زدم تو صورت برادرم. اونم شرمنده سرش رو پایین انداخت و حرفی نزد. از مدیر خواستم تا با خانواده‌ی اون پسر حرف بزنه و از شکایت منصرفشون کنه. قبول کرد و گفت فقط مبلغ بیمارستان رو جور کنید تا رضایت بگیرم. همونم برای من زیاد بود. دست برادرن رو گرفتم و آورومش خونه‌ کلی داد و بیداد کردم که دیگه حق نداری بری مدرسه. مادرم که بدگشت ازم ناراحت ش و گفت خودم رضایت میگیرم‌ نباید دست روی برادرت بلند میکردی ادامه دارد کپی حرام