اما اون نذاشت طولانی بشه و وقتی دید تهدیدش کردم دوباره با طلا اومد خونمون رو تونست آرومم کنه. امدازهی سه تا عروس برامطلا خریده بود. به مرور متوجه شدم این همه درآمد از راه حلال نیست و سر کار تا می تونه رشوه میگیره. ما رو با چهرهی مذهبی که برای خودش ساخته بود فریب داد و پشت قرآن پنهان شده بود.کار شب و ردزم شده بود گریه. اما به هیچ کس نمی گفتم. تا اون شب لعنتی... . بهم زنگ زد که حاضر باش بیامدنبالت بریم یه جای خوب. با خودم گفتم میرم باهاش اتمام حجت میکنم که دست از این کارهاش برداره.