ازاینکه چرا پیش مادرم حرف زدم پشیمان شدم کلافه خداحافظی کردم گوشی روقطع کردم شش ماه از وجود موجودی که به تشخیص دکتر و سونو گرافی تشخیص داده شد که یه نوزاد پسر قرار به زندگیمون اضافه بشه هرروز شش ماه بادعوا داد و بیداد وقهر گذشت بعد از هرقهر با میانجی گری پدر وعمو دوباره به خونه برمیگشتم یک هفته مونده به هفت ماهگی بارداریم بعد از دعوا بدو بیراه به همدیگه گفتن، همین که کمال ازخونه بیرون رفت باحال بد وسایلم روجمع کردم به خونه نجمه دوستم رفتم پدر ومادر نجمه بادیدن حالم نگران شدن سریع به نزدیک ترین درمانگاه بردنم تارسیدن به درمانگاه با دردی که توی دلم وپهلوم بود به خودم میپیچیدم با انجام سونو و معاینه دکترخبر سقط شدن بچه داخل شکمم روبهم داد