اوج۳ از صبح میرفت سرکار و اخر شب برمیگشت پول صاحبکارشو میداد بهش و حقوقشم برمیداشت ی روزایی که ی وسیله گم شده بود یا شکسته بود بگیا هر اتفاقی افتاده بود از حقوق شوهرم کم میکرد همون یکم پولی که میموند میشد برای اجاره خونه، کم کم شوهرم سردردهای شدید گرفت دور چشم هاش از شدت سر درد باد میکردن و گاهی کبود میشد، بدبختی پول جمع کردم و بردمش دکتر فهمیدم دوتا تومور تو مغزش بود و درمانشم هزینه زیادی داره تازه دکتر گفت ممکنه حتی درمان هم نشه دکتر بهم گفت اگر اطرافش اروم باشه و سرو صدا زیادی نباشه از طرفی ارامش داشته باشه خوب میشه و مشکلی نیست با اینهمه مشکل مالی ما و اینکه شوهرم تقریبا ورشکسته شده بود و زمین خورده بود تقریبا غیر ممکن بود حتی دیگه نمیتونستیم برگردیم شهرمون ادامه دارد کپی حرام