5 لحظه ای بعد به حرف اومد_ بله متوجه ام. ملتمسانه بهش گفتم_ ازتون خواهش می‌کنم که بهم کمک کنید. _ چه کمکی از دست من برمیاد؟ جواب دادم_ ازتون خواهش می‌کنم که بگین نه شما نمی خواین تا خانواده م هم به من فشار نیارن. مدتی سکوت کرد و بعد سری تکون داد_ باشه هرطور شما مایلین. به هر حال ازدواج حرف یه عمر زندگیه و نمی‌شه بدون رضایت قلبی رفت زیر یه سقف. اشکی از گوشه چشمم سرازیر شد_ ممنونم از درکتون. اشکمو با پشت دست پاک کردم . آقا بهروز گفت_ ان‌شاءالله که هرچی خیره براتون پیش بیاد‌. تشکر کردم از لطفی که بهم کرد. ده دیقه بعدش هردو از اتاق بیرون رفتیم. یه مدت بعد بلاخره پاشدن رفتن. و قرار شد که بهمون خبر بدن. من از آفا بهروز مطمئن بودم و خیالم راحت بود. ادامه دارد. کپی حرام.