هرماه همه ی فامیل خونه ی پدرشوهرم جمع میشدیم،تو مهمونی های اخیر احساس میکردم نگاههای همسرم و دخترداییش که یکسال طلاق گرفته یجورایی خاصه. هرچقدر میخواستم خودم رو راضی کنم که اشتباه میکنم دلایل بیشتری برای تایید این احساسم پیدا میکردم،اون شب هم دوباره دعوت بودیم اصلا دوست نداشتم بریم اما نمیشد پدرشوهرم خودش رسما دعوتمون کرده بود، حاضر که میشدیم دوباره حسم میگفت نوید همسرم خیلی خوشحاله وقتی رسیدیم اونجا شش دانگ حواسم به نوید و دخترداییش ارزو بود.اولش خیلی عادی سلام و علیک کردند و همه چی عادی بود هربار نوید برای کمک به اشپزخونه میومد باز هم نگاههای اون دونفر به هم عادی بود، ❌کپی حرام ⛔️