#عجله_کردم
دیگه باورم شد که منظور خاصی نسبت به هم ندارند،بعداز شام به کمک دخترای فامیل مشغول شستن ظرفها و مرتب کردن اشپزخونه بودیم که متوجه غیبت ارزو شدم نگاهی به پذیرایی کردم از نوید هم خبری نبود دلم هری ریخت،سریع دستام رو خشک کردم و رفتم اتاقها رو نگاه کردم بعدش سری به حیاط زدم هیچکدوم رو ندیدم،صدای پچ پچ از راه پله ی پشت بوم میومد به سمت پله ها راه کج کردم وقتی اون دونفر رو کنار هم دیدم که نیش هردوشون تا بناگوش بازه دیگه خون به مغزم نرسید،همون جا شروع کردم با تندی به هردوشون توپیدن،برام مهم نبود الان همه از سروصدای من اونجا میریزن و ابروی شوهرم میره،اصلا انگار هدفم همین بود،
#ادامهدارد
❌کپی حرام⛔️