‌ ִֶָ‌ آقایِ‌من'!🇵🇸
-
؛ هرقدر که دست باز میکنم تا همه و همه‌ی آنچه اتفاق افتاده را بغل بگیرم و بیاورم وسط ِبازار، اندازه‌ام کم میاید! نمیشود! من برای آنکه تمام ماجرا را روی شانه بکشم کَمَم، برای آنکه بگویم: «ایهالناس، کسی اینجا تابحال با یک جنگجوی عرب زورآزمایی کرده؟ چنگ به چنگش انداخته؟ ضرب ِشصتش را دیده؟ کسی میداند کف ِدست ِیک مرد در قیاس با صورت ِیک زن چه اندازه میشود؟ تابحال رکاب ِانگشترتان به پر ِشال و پیراهنتان، به صورت و لبتان گرفته؟! نقره‌اش اگر خوش تراش باشد، به همان خوبی به هرچه بگیرد و بکشد، میتراشد، میبُرَد ، میبَرَد ! کوچه چطور؟ تا به امروز یک کوچه برایتان آنقدر به درازا کشیده که هر قدر بروید تمام نشود ، که هرچه بگردید ، راه پیدا نشود ؟! آخ شما نمی‌دانید .. اینها را ولی حسن «ع» خوب می‌داند.» - میم‌ سادات ‌هاشمی