خانمی که عقد موقت شوهرم بود😳 اوایل زندگیمون بود و زندگی خوبی داشتیم و خدارو شکر شوهر خوب و خوش اخلاقی داشتم،همیشه به شوخی بهم می‌گفت آخرش من یه هوو براتو میارم تا جمعمون جمع بشه،منم که میدونستم شوخی می‌کنه میگفتم به جای یکی دوتا بیار،چند وقتی ازاین حرف ها می گذشت اما کم کم احساس کردم که شوهرم دیگه اون آدم سابق نیست و داره یه چیزهایی رو از من مخفی میکنه،یک روز صبح زود خودش منو برد خونه مادرمو گفت امروز مرخصی گرفتم و یه جایی کار دارم اما نگفت کجا و چه کار داره،هرچی ازش پرسیدم جواب درستی بهم نداد،بعداز نیم ساعت که خونه مادرم بودم یه حسی بهم میگفت برم خونمون یه خبراییه و اومدم سمت خونه،تا کلید انداختم در اتاق و باز کردم شوهرمو دیدم که با...😳😳 🔞👈برای خواندن ادامه ماجرا کلیک کنید👉🔞