هدایت شده از تبلیغات 🌹عکس‌پروفایل..
تو چشم های متعجب هانیه نگاه کردم. حق داشت زن غریبه ای تو خونه ی برادرش دیده بود _باورم نمیشه امیر مجتبی؛ تو زن گرفتی؟ بازوی خواهرش رو کشید عصبی گفت _چرت نگو. _پس این کیه؟ _بیا برو بیرون به تو ربطی نداره. _به من ربط نداره به مامان که ربط داره. پا کج کرد تا بره که با صدای برادرش ایستاد. _به خدا زنم نیست. طلبکار قدمی به جلو برداشت _پس کیه؟ دست یه نامحرم رو گرفتی اوردی تو خونه ی مجردیت! سرش رو پایین انداخت و به سختی گفت: _نامحرم نیست... https://eitaa.com/joinchat/3259629617C46f880cfa3