‍ چنان گنجشک می سایم سرم را روی ایوانت که تا یک لحظه بالم حس کند گرمای دستانت تو خورشیدی و این گنجشک کوچک از تو میخواهد تمام عمر خود را سر کند در کنج ایوانت دلم میخواست خشتی باشم از طاق بر و بامت دلم میخواست بگذارم سرم را روی دامانت هوا بارانی و سرد است جایی میدهی آقا مرا در کنجی از آیینه بندان شبستانت ؟ چه بوی سیب سرخی می وزد پشت مشبک ها چه عطری!مثل عطر زعفران های خراسانت نقاب از چهره ی زیبای خود بگشا نگاهی کن به این کوچک ترین گنجشک در ملک سلیمانت 📤 @hasht_rishtery❄️