(هر هفته معرفی ۱ کتاب) 📚📚📚 🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖 تیمم کردیم و قامت بستیم به نماز، شلمچه غرق در آتش بود. صدای انفجارها و گرد و قبار به قدری زیاد بود که گاهی بودن علیرضا را در نیم قدمی ام حس نمی کردم. از سجده رکعت اول که بلند شدم ، تند تند رکعت دوم را شروع کردم. دست هایم را به حالت قنوت بالا گرفته بودم. همان لحظه بود که قنوت گرفتن علیرضا را هم متوجه شدم.جالب بود که هردو آیه 250 سوره ی بقره را می خواندیم .موج انفجارهای پی در پی ، زمین را زیر پایمان می لرزاند. انگار یکی با پتک کوبید توی کله ام. برای چند لحظه ای گیج و منگ روی خاک های رطوبتی دست می کشیدیم. خیلی زود داغی خون را از روی گونه ی طرف چپم حس کردم. پهلویم می سوخت. یادم به علیرضا افتاد… 🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖 📔قنوت آخر 📝محمد محمودی نور آبادی 📚 اداره کتابخانه های عمومی شهرستان هرند @Akhbarharand