#داستان_کوتاه
فردی هنگام راه رفتن پایش به سکهای خورد. تاریک بود، فکر کرد طلاست. کاغذی را آتش زد تا آن را ببیند. دید ۲ ریالی است بعد دید کاغذی که آتش زده هزار تومانی بوده. گفت: چی را برای چی آتش زدم و این حکایت زندگی خیلی از ماهاست که چیزهای با ارزش را برای چیزهای بیارزش آتش میزنیم، و خودمان هم خبر نداریم.
🍃آرامش امروزمان را فدای چشم و هم چشمی ها و مقایسه کردن های خود میکنیم، و سلامتی امروزمان را با استرسها و نگرانی های بیمورد به خطر میاندازیم.
✳️
@Akhlagh_Et