داستان باطن برخی غذاها
🔹حاج مومن میگفت بنا شد با یکی از آقایان به مشهد برویم. به آن آقا گفتم شما ماشین شخصی دارید من هم میخواهم بیایم گفت خیلی خوب برویم. البته یکی از اولیاء الهی من را راهنمایی کرد که با ایشان تهران بیا و در آنجا برایت گرفتاری درست میشود و رفع میشود. آخر دروازه تهران به سمت آبعلی من آنجا میایستم من را هم سوار کنید. همین طور هم شد. وقتی از تهران بیرون رفتیم دیدیم که این ولی خدا کنار جاده ایستاده است. حاج مومن میگفت: به راننده گفتم آقا ایشان را هم سوار کن. آن ولی خدا را سوار کردند و کنار هم نشستیم و صحبت میکردیم تا به آبعلی رسیدیم. آنجا برای ناهار و نماز ایستادند.
🔸 نماز را که خواندیم آن ولی خدا گفت: با اینها غذا نخور من برایت غذا میآورم. گفتم چشم و او رفت. یک مقداری صبر کردم دیدم که همسفریها سفره را پهن کردند و صدا زدند که حاج آقا بفرما. من هم خجالت کشیدم و رفتم نشستم. یک کاسه جلوی ما و یک کاسه هم جلوی خودشان گذاشتند و شروع به خوردن کردیم. دو سه لقمه غذا که خوردم، آن ولی خدا آمد، دور ایستاد و شروع کرد نگاه کردن و اشاره کرد بیا، من پا شدم رفتم. گفت: چرا غذا را خوردی. گفتم خجالت کشیدم و نتوانستم دعوتشان را رد کنم. گفت: خیلی خوب برو ببین اگر میتوانی بخوری، بخور.
🔹خدا شاهد است! حاج مومن میگفت: آمدم و دوباره سر سفره نشستم دیدم تمام غذاها چرک و خون است و بوی تعفن میدهد. اما اینها دارند قشنگ میخورند. من حالم بد شد و نتوانستم بخورم. یک لقمه نان خالی خوردم و بلند شدم و رفتم. گفت حقیقتش این بود.
وقتی بندههای خدا حقایق اشیاء را اینطور ببینند، اهل بیت عصمت و طهارت چه میبینند؟ آنها همه چیز را میدانند؛ میفهمند. و لذا اهل بيت عصمت و طهارت چون علم به حقایق اشیا دارند، معصوم علی الاطلاق هستند. آنها باطن اشیاء را طور دیگری میبینند که ما نمیبینیم. ما تعبدا باید از آنها بپذیریم. پس وقتی حقیقت گناه و معصیت را میبینند اصلا نفس مبارکشان میل به آن نمیکند که بخواهند با میل نفسشان مبارزه کنند.
آیت الله
#ناصری ره
✳️
@Akhlagh_Et