🌹محمدتقی ارغوانی🌹 🔸عکاس و کارمند روابط عمومی شهرداری تهران بود و یک پسر ۱۲ ساله داشت. مرتبه اول با رضایت کامل همسرش سرباز بانوی دمشق می شود و از حرم ایشان و حضرت رقیه (س) دفاع می کند. 🔸همسرش خانم رجب می گوید مرتبه دوم اعزام به رفتنش راضی نبودم و دلشوره عجیبی داشتم. به او گفتم شما دین خود را یک مرتبه ادا نموده اید. آن شب با هم خیلی در این رابطه صحبت کردیم و شهید با بغض و اندوه گفت هر چه شما بگویید همان است، چون شما راضی نیستید من هم دیگر در این رابطه صحبت نمی‌کنم. 🔸همسرش همان شب خواب می بیند که حرم حضرت زینب (س) از همه طرف در حال خراب شدن است و در آنجا به گریه و ناله می‌پردازد و در همین حال حضرت زینب (س) به نزد ایشان می آید و می گوید: اگر می‌خواهید حرم ما اهل بیت سرپا بماند، باید در این راه باید خون و جان دهید! 🔸ایشان به صورت منقلب و مضطرب از خواب بیدار شد و شهید هم از شدت اضطراب ایشان بیدار می شود! او خوابش را برای شهید تعریف می کند و رضایت می دهد که به سوریه برود و مدتی بعد خبر می آید که: «بسم رب شهدا و الصدیقین، کارمند شهرداری تهران هم به خیل عظیم شهدای مدافع حرم پیوست!» 🔸همسرش مدتی بعد شهید را در خواب می بیند که به همراه حضرت زینب (س) در نزد وی حاضر شده و به او می گوید: تو برای حضرت زینب (س) از حقت گذشتی، من هم از حضرت زینب (س) خواسته‌ام که تو را شفاعت کند. ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات 🎋〰☘ @Alachiigh