#فراموشت_نمیکنم
#قسمت۲۳و۲۴
بردیا_داداش من دوساعت رو مخ سرهنگ بودم تا اجازه داد بعد از دستگیری خواستگاری کنم...ولی تو چی؟!
حسین کم نیاوردو گفت
_دایی عروس بودم...خوشحال شدم از ترشیدگی خلاص شده خب!
کوبیدم تو سر حسینو گفتم
_نگاش کنا!!!تو خودت هنوز زن نگرفتیا!
نگاهی به سوگند انداختو سرش پایین انداختو گفت
_انشالله
(سرشو بلند کردمو ادامه داد)
حسین _ به کوری چش تو هم که شده می رم یکی از خاطر خواهامو میگرم!
صدای خیلی خیلی اروم سوگندو شنیدم که غرید
_شما به غیر من غلط میکنی کسیو بگیری و خاطر خواهی داشته باشی!
منو بردیا نگاهی بهم انداختیمو با شیطنت نگامونو به سوگند دوختیم
وقتی فهمید چی گفته و منو بردیا شنیدیم سرخ شدو سر به زیر!
بردیا نگاهشو دوخت به حسینو گفت
_بادا بادا مبارک بادا ایشالله مبارک بادا!
سریع گونه سوگند و بعدشم حسینو بوس کردمو رو به خاله پریچهر گفتم
_خاله جون دیگه غصه سوگندو نخور.. شوهرش دادیم! حالا با خیال راحت غصه پریا رو بخور!
همه خندیدن خاله ذوق زده گونه سوگندو که گوجه شده بودو بوسید و به حسین که نیشش تا بنا گوش باز بود تبریک گفت...
بعد از خوندن نماز ، پسرا مشغول کباب کردن شدن و منو سوگندو پریا با معصومه و ضحی کوچولو مشغول گپ زدن شدیم...
خاله هم به حرفای ما گوش میدادو گاهی تایید میکرد..
فاطمه خانووم هم به همراه شوهر گرامیشون رفتن قدم بزنن!
چقد دختر لوس و مسخره ایه...اه! اه!
با صدای پریا به خودم و اومدم با لبخند گفتم
_ جانم!؟
پریا_ حوصله داری یکم حرف بزنیم؟
_اره عزیزم! درخدمت شمام ابجی...
پریا اهی کشیدو گفت
_امروز تو اینترنت یه مطالبیو دیدمو خوندم که دیگه چشمام از تعجب داشت از کاسه میزد بیرون! نمیدونم چرا اینجورین!! ادعای روشن فکریشون گوش فلکو کر کرده!
ورد زبونشون اینه که هر کس یه عقیده داره و باید بهش احترام گذاشت اما به ما مذهبیا که میرسن یادشون میره به عقایدمون احترام بزارن!
لبخندی زدمو دستمو روی پاش گذاشتمو گفتم
_حرفات حرفای دل همه ی مسلمونا به خصوص شیعه هاست
مامانم هر وقت حرفای تو رو بهش میزدم میگفت دخترم یه روزی میرسه که زنده نگه داشتن اسلام مثل گرفتن اتیش تو دسته! باید صبوری کنیو چشم انتظار منجی باشی!
سوگند گفت
_خدا عاقبتمونو بخیر کنه! این فضای واقعیه و کنترل کردنش برای دوری از گناه خیلی اسون تره.
فضای مجازی خیلی وحشتناکه.به ضرب ثانیه میتونی بزرگترین گناهارو کنی!
نصف بیشتر این دسته از افراد هم از طریق همین فضای مجازی اینجوری شدن! فضای مجازی زن و مرد نمیشناسه!
درگیرش که بشی واویلا!
خاله پریچهر _عزیزم حدیث امام علی که مادر دریا به دریا زده مثال امروزمونه! زنده نگه داشتن اسلام اینروزا خیلی سخته!
جنگی که دشمن برای نابودی اسلام در پیش گرفته مخرب ترین جنگه!
جنگ نرم ، میتونه از جنگ سخت و جنگ های فیزیکی وحشتناک تر باشه!
معصومه نوشت
"چاره چیه؟؟ چیکار باید کرد خاله؟ همه میگن جنگ نرم خطرناکه ولی نمی گن چجوری باید مقابله کنیم باهاش"
لبخندی به روش زدمو گفتم
_اینجاست که باید ما خانوما جهاد کنیم!
پریا خندیدو گفت
_چی میگی دریا؟؟ تفنگ دست بگیریمو بریم بکشیمشون؟؟ اصلا چرا می گی خانوما؟
خندیدمو گفتم
_نه عزیز من! ما زنا نمی تونیم بریم جنگ! نمی تونیم مدافع حرم شیم! چون مردامون غیرتشون نمیزاره ناموسشون به سختی بیفتن!!
خب...حالا که نمی تونیم بریم جنگ و جهاد در راه خدا کنیم بشینیم یه گوشه غصشو بخوریم؟
نه! ما خانوما باید وارد عرصه فرهنگی شیم و مجاهد فرهنگ اسلامی بشیم! کجا فعالیت کنیم؟ تو پایگاه بسیج! کجا این کارو به بقیه هم یاد بدیم؟ رسانه ها و فضای مجازی!
#ادامه دارد...
#نویسنده_رز
#رمان_مذهبی
@Alachiigh