#کـولـهبـارےازعـشـق
#قسمت ۵۱ـ۵۴
ناز کن نازنیم خریدار داری
نفس:
ببین چه خوش خیال شدم ز تو جدا نمی شوم
غزل چه کرده با دلم ز تو رها نمی شوم
در این سرای بی کسی به درد ما نمی رسی؟
پناه آخرم تویی بی تو ترا نمی شوم
خدا خدا خدا کنم چه عصر پر ملامتی
مرا ز خود جدا کنی همی نوا نمی شوم):
محمد حسین نفس را از پایش بلند کرد و مقابل خودش قرار داد و گفت:
می شود خیره شوم،به چشم های مشکی ات؟
می شود زل بزنم،به چهره ی نورانی ات؟
می شود محوخنده هایت،بشوم؟
می شود باردگر،نظری درمن کنی؟
تاغزلیدرباره ی خنده هایت،بِسُرایم؟
می شود به من بگویی،راز این خنده هایت،چیست؟!
"که هربار نگاهت میکنم،دل می رُبایی؛
نفس پلک زد و بر زبان آورد احساسش را :
من ..من فکر میکنم
فقط عشق میتواندپایانِ رنجها باشد..
دوستت دارم استاد محمد حسین حسینی
محمدحسین:عهههه بازم استاددد؟
نفس :اممم من بدون تو مثل پیتزای بدون سس کچاپم.
محمد حسین: خب من بدون تو مثل شیر کاکائو بدون کیکم.
نفس :من بدون تو مثل آسمون بدون ماه و ستاره و خورشیدم.
محمدحسین: من بدون تو مثل ادبیات بدون شعرم.
نفس :من بدون تو مثل برنج بدون ته دیگم.
محمد حسین: من بدون تو مثل بهار بدون بارونم
نفس :مثل زمستون بدون برفم.
محمدحسین :من بدون تو مثل جاده ی شمال بدون قمیشیم.
نفس : من بدون تو مثل تخت بدون پتو ام.
محمد حسین : من بدون تو مثل جنگل بدون درخت و سبزه ام.
نفس : من بدون تو مثل بچه ی بدون اسباب بازیم.
محمد حسین : بچه که هستی ولی
من بدون تو مثل کسر با مخرج صفرم
مثل عدد منفی زیر رادیکالم.
نفس : پروووو من بدون تو مثل نقاشی بدون رنگم.
محمد حسین : من بدون تو مثل کیش بدون دریام.
نفس :
من بدون تو مثل صبح بدون چاییم.
محمد حسین:
من بدون تو مثل یک آدم بدون قلبم⁵³
پریناز: نفس من دیگه نمیتونم دیگه
نمیکشم من اصلا چرا تو این دنیام؟چرا؟
حتما به خاطر مامان یا باباست!
مامانی که تموم دنیاش صورتش و
عملای زیباییه و سفرهای خارجیش با همسر جدید!
و بابایی که من اندازه ی پشه ای توش سهم ندارم.
من یه دختر بیچاره
دختری که مال و ثروتش زیاده اما آرامش میخواد
دختری که باباش هیچ علاقه ای به دیدنش نداره
دختری که.
دختری که ..
دختری که .
شکسته شده نفس میفهمی؟نفس
من حالم بده؟نفس من دارم میمیرم
تمام زندگیم شده
آرامبخش،قرص مسکن،قرص قلب
نفس تو خیلی آرامش داری من وقتی
کنارتم حالم خوبه ولی امون از وقتایی که من تنهام
نفس : عزیزم هروقت دیدی آسوده
نیستی بدون از خدا دور شدی
پریناز: خدا که خیلی وقته من رو ول کرده
نفس: این حرفو نزن پریناز ما تو
آغوش خداییم خدا آغوششو واسه ی
ما باز کرده تو تا حالا یه کاری واسه
خدا انجام دادی پریناز؟
پریناز: چی کار باید بکنم نفس؟
نفس: قشنگم من هر چقدر بهت بگم
بیا برو فلان کارو کن اثری ندارد تا
خودت به این نتایج نرسی بی فایدس
خود خدا تو قرآن گفته:
[خودم جوری دستتو میگیرم که از
شدت خوشحالی گریه کنی
بگو: خدایا شکرت و اون لحظه رو تجسم کن.]
یا جایی دیگه گفته :
[بهتر از آن چیزی که از شما گرفته
شده است به شما می دهد.
سوره ی انفعال آیه ی ۷۰]
پریناز من چقدر برات آیه و سوره و
حدیث آرامش دهنده از خدا برات
بیارم که بفهمی خدا تو رو میخواد
؟من هر چقدر بگم تو قانع نمیشی تو
خودت باید به این نتیجه برسی تو باید
خودت درک کنی که خدا همیشه
باهاته تو خودت باید بفهمی که خدا دوستت داره
پریناز : نفس من چطور باید خدا را
کنارم حس کنم وقتی که هیچوقت تو
زندگیم نبوده وقتی منو نخواسته؟
نفس: پریناز خدا همه جا پیشت بوده
تو طوری چشماتو بیای که نتونستی ببینیش!
بعدش هم قرآنی که در دستش بود و
داشت برای شهید میخواند را و خیلی
این قرآن را دوست میداشت به سمت
پریناز گرفتو ادامه داد :
من این قرآن رو خیلی دوست دارم
پریناز حدودا 5 سال پیش بود و منم
13 سالم بود یسری سوالا تو ذهنم
بود مثل اینکه ما چرا نماز میخونیم ؟
چرا به دنیا اومدیم ؟
هدف از اومدن به این دنیا چیه ؟
چرا حجاب میگیریم؟
و هزار تا چرای دیگه که تو
ذهن من نوجوون شکل گرفته بود بعد
از چند سرچ توی گوگل فهمیدم اول
باید برم و این قرآن رو بخونم.
این قرآنی که تو دستته یادگار بابا
حاجیمه، بابا حاجی من یعنی همون
پدر بزرگم سرگرد بوده و شهید میشه
با این قرآن کارای زیادی انجام داده و
نمیدونم چطور شده که این قرآن به
دست من رسیده فقط میدونم که این
خواست خود بابا حاجی بوده که
قرآنش دست من باشه اینو بدون
وقتی این قرآن پیش منه آرامش دارم
اینکه چطور دارم اینو میدم به تو در
عجبم ولی این قرآن تنها داراییه منه ها
پریناز مبادا بهش بی حرمتی بشه.
پریناز: نفس قرآن که عربیه من چطور بخونمش؟
نفس: تو باید از ترجمش رو بخونی
👇👇