حب المهدۍ هویتنا:
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
#کوله_باری_از_عشق_فصل۲
قسمت۱-۳
به دخترک نوجوان رو به رویم نگاهی
می اندازم و میگویم ..
نفس : عزیزم اسمت چیه
دخترک با آن قیافه پریشان و
غمگینش لب میزند ..
دخترک : سارا .. سارا فاختیان
نفس لبخند دل نشینی میزند و میگوید :
نفس : چه اسم قشنگی بگو جان دلم میشنوم .. چرا
به کلینیک روانشناسی ما مراجعه کردی؟
سارا : خانم دکتر .. من من مقصرم
و بعد هم اشک هایش سرازیر شد..
نفس از پشت صندلی اش بلند شد و
کنارش نشست و با لحن مهربانی گفت :
نفس : ببین سارای قشنگم اینو بدون
که اگه قرار باشه گریه و زاری کنی و حرف
نزنی من نمیتونم کمکت کنم ، پس خودتو
خالی کن بهم بگو عزیزم؟
سارا : میگم .. میگم همه چیز از اون
تصادف لعنتی شروع شد... اون روز
توی جاده ی شمال من بودم که به
پدر و مادرم اصرار کردم تا ماشین رو
نگه دارن بعد هم با مشت به سرش
کوبید و هق هق کنان لب زد لعنت به من لعنت..²
نفس دلسوزانه به او چشم دوخت و
دستش را خواهرانه گرفت و گفت :
عزیزم ببین اون یه اتفاق بوده..اینو قبول
کن باشه ؟ اون اتفاق قسمت بود ..
حکمت بود با خودت این کارو نکن
به نظرت پدر و مادرت راضی ان که تو
اشک بریزی؟ نه بخدا که نیستن پس
تمومش کن ..
سارا خودش را در آغوش نفس انداخت و گفت :
سارا : خانوم دکتر من بودم من لعنتی
بودم خاک تو سرم همش تقصیر من
بود..
نفس خواهرانه پشتش را نوازش کرد و
با او صحبت کرد تا کنی آرام شود ...
بعد از کمی صحبت از او خداحافظی کرد و
غمگین سرش را روی میز گزاشت و به
حال بد این دخترک ۱۷-۱۸ ساله فکر کرد..
صدای گوشی نفس افکار نفس را از هم گسیخت..
³
با دیدن نام نمایان شده روی صفحه
گوشی لبخندی زد { محمد حسین من}
و تماس را وصل کرد..
محمد حسین : سلام علیک خانوم
خانوما احوال شما و دختر ما چطوره؟
نفس لبخندی زد و دستش را روی
دلش گزاشت و گفت..
نفس : علیک سلام آقا .. کی گفته دخترههه؟
محمد حسین : باباش
نفس : اوا باباش علم غیب داره اونوقت؟
محمد حسین : حالا حالا .. کارت تموم شده؟
میخوام بیام دنبالت بریم دوتایی خوش
بگذرونیما؟!
نفس : نه دوتا نیستیم که ..
محمد حسین : اوشون که قلب باشه..
نفس : چشمم روشن شما که گفتی
من قلبتم؟!
راسته که میگن نو که اومد به بازار
کهنه میشه دل آزارررر..
محمد حسین خندید و گفت :
نه خانومم قلب من دو قسمت شده
یه قسمت شمایی یه قسمتم فاطمه ی
باباش
#ادامه_دارد
#رمان_مذهبی
#خادم_المهدی✍
@Alachiigh