حب المهدۍ هویتنا:
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
کـولـهبـارےازعـشـق²
قسمت۳۶ـ۳۹
نفس لبخندی زد و گفت :
محمد حسین جان بیا بریمممم
محمد حسین آرام طوری که انگار میخواد
نفس نشنوه ولی بشنوه گفت :
این آرامش قبل از طوفانه دعا کنید
من تا فردا زنده بمونم..
بعد هم صدای خنده نفس دست
محمد حسین را کشید و روبه آن سه نفر گفت :
با اجازه خانومااا
بعد هم به سمت بادیگارد و ماشین رفتند
ماشین جلوی خانه نگه داشت و آن دو پیاده شدند.
محمد حسین کلید در خانه انداخت و در را باز کرد و گفت :
میگم خانومی امشب مهمون داریما
نفس : کی هست؟
محمد حسین : همین آقای معصومی
(بادیگارد) به همراه خانواده
نفس : باشه قدمشون رو چشمای تو³⁷
محمد حسین : زبون دراز شدیا
نفس : به آقامون رفتم
راستی محمد حسین بهت گفتم؟
محمد حسین : نه چیو؟
نفس تمام ماجرای امروز رو برایش تعریف کرد.
محمد حسین : بنازم خانوم پلیسمون رو
نفس : حیححححح
ساعت تقریبا 4 بود که زدیم شبکه خبر
یا امام زمان اینجا داره چه اتفاقی میوفته؟
آقای رییسی گم شده؟آقای
امیرعبداللهیان چی؟اون همه آدم تو
اون همه آدم تو اون هواپیما بودن..
حالم به شدت بد بود ..
خدا رو شکر از سنین نوجوانی با رفقای
بسیجی کانال داشتیم ، در هر کانالی
که داشتم درخواست دعا کردم برای
سلامتی شون .
چه قدر حال بدی داشتم اون ایام
تو دلم گفتم:
یا امام رضا قسمتون میدم به جوادتون (ع)
نگم که حال محمد حسین چقدر خراب بود..³⁸
اولین خبری که به دستم اومد این بود...
اعزام تیمهای امدادی و پهباد و سگهای زندهیاب به محل حادثه فرود سخت بالگرد رییسجمهور
رییس سازمان امداد و نجات کشور از اعزام پهباد و تیمهای امدادی از ۴ استان آذربایجان غربی، آذربایجان شرقی، زنجان و ادربیل به محل حادثه فرود سخت بالگرد حامل رییسجمهور و همراهانش خبرداد.
همش با خودم میگفتم خدایا خودت
حافظ این مرد ِبزرگ باش .
به قاب عکس حاج قاسم نگاه کردم و با بغض گفتم :
حاجیخودتازونبالامراقبسلامتیِسیدمونباش .
وارد کانال شخصی خودم میشوم که درآن
آموزش مجری گری میدادم شدم و
به تنها کاری که میتونستم بکنم این
بود تا از مردم بخوام برای سلامتی شون
دعا کنم یه پادکست با متن زیر رو خوندم و اشتراک گزاری کردم..
آقای سید ابراهیم عزیز
امروز تازه متوجه شدیم چقدر برایمان مهمے
در این ابهام و بیخبرے
حواسمان جمع شد که بودنت را چقدر نیاز داریم،
لحظات، ما را با خودش به اعماق خودمان میکشاند..
و به یاد میآوریم که تو چقدر شب و روز نداشتے برای ما
و اما الان...
تمام آرزویمان این است که خبر سلامتیت را بشنویم
همه خواسته مان این است که تو فقط باشی
اے عزیز دل مردم ایران
به محض گزاشتن پادکست چند پیام
برایم آمد که چرا باید برای آقای
رییسی دعا کنیم با اشک متن زیر رو
براشون فرستادم ..
تو در جنگلهای ورزقان، در نقطه صفر مرزی چه کار میکنی مرد؟
صندلی نهاد ریاست جمهوری خار داشت که پشت آن ننشستی تا این شب عیدی، پیام تبریک برای این و آن ارسال کنی؟
میخواستی مثلا بگویی مردمی هستی؟ خب سوار تویوتا لندکروز ضدگلوله میشدی و چند نفر آدم را پیدا میکردی و از بینشان ردی میشدی و صدای شاتر دوربینها و تمام.
به جهنم که پیرمرد روستای دیزج ملک از زمان رضاخان تا الان، یک فرماندار را از هم نزدیک ندیده.
به جهنم که روستای کهنهلو به ورزقان یک جاده درست و حسابی ندارد.
به جهنم که روستای کیغول یک درمانگاه ندارد و همین ماه پیش زن جوانی، قبل از رسیدن به زایشگاه شهرستان، بچهاش سقط شد.اقلا یک جای نزدیک با دسترسی هموار میرفتی سید!
عدل رفتی سراغ نقطهای که کل مملکت بسیج شدهاند برای پیدا کردنت؟
انصافت را شکر.
میگویند آنجا باران گرفته.
زیر باران دعا مستجاب است.
دعا کن برای خودت
دعا کن برای ما؛پیرمرد روستای کهنهلو را که یادت نرفته؟
همان که هنوز یک فرماندار را هم از نزدیک ندیده؟
دعا کن سید!
شب عید است
اونقدری دعا کرده بودم که احساس
ضعف شدیدی کردم چشمام رو بستم و گفتم :
خدایا .. خدایا خواهش میکنم ، التماس
میکنم سید برگرده
من رو صبح با صدای شادی اومدنش
بیدار کن نه با هیچ چیز دیگه ای..
اما بر خلاف تصورم صبح که بیدار شدم
محمد حسین سیاه پوشیده بود
گوشه تلویزیون خط سیاه زده بودن
قلبم داشت از کار میوفتاد
این حق نبود .. نه حق نبود
یاد اون روز دانشگاه افتادم..
اون روزی که داشتن پشت سرآقای
رییسی حرف میزدن و تهمت میزدن و
تمسخر میکردن..اون روز برگشتم
و طوری از دولت دفاع کردم که یه
اجتماع بزرگ دورک حلقه زده بودن..
آره سید دیدی رو سفیدم کردی
من که گفتم تو مثل خیلیا دزد نیستی
من که گفتم تو شیش کلاسه نیستی
من که گفتم تو امیر کبیر دیگه ای هستی برای ایران
خب چرا رفتی؟سید برگرد
بعد هم صدای هق هقم بلند شد..
👇👇