⚜علمــدارعشــق قسمت وارد بیمارستان شدیم.. چون آقا مجتبی انترم اون بیمارستان بود خوب میشناختنش... تو ایستگاه پرستاری... یکی از پرستارا صداش کرد _آقای کرمی مجتبی:بله _استاد شعبانی گفتن تا اومدیم برید پیششون مجتبی: حتما به سمت اتاق دکتر حرکت کردیم... در زدیم وارد شدیم... همگی سلام کردیم دکتر:سلام کدوم همسر مرتضی و کدوم همسر علی هستید.. من-آقای دکتر من همسر مرتضی م حالش چطوره دکتر: ببینید علی آقا ما یه شیمیایی سطحی شده.. البته فعلا تحت نظر ما هستن زهرا: آقای دکتر برادرم چی.. دکتر :نظر نهایی درمورد مرتضی را باید استادمون خانم ارغوانی بدن... اما چیزی که من دیدم... مرتضی شیمیایی بالا وارد بدنش شده.. صددرصد میخاد... باتوجه به مهماتی که نزدیکش منفجرشده... اعصاب دستشم آسیب دیده.. امکان قطع بالاست ولی همه این موارد و زمان انجامش وابسته به مرتضی است خانم شما پیشش تو اتاقش باشید اما حرفی از این مجروحیتش نزنید وارداتاق مرتضی شدم... ماسک اکسیژن رو دهانش بود چشماش بسته بود... نزدیکش شدم و صورتش نوازش کردم..پیشانیش بوسیدم.. چشماشو باز کرد -سلام عزیزم خوبی آقا.. دلم برات تنگ شده بود ماسک برداشت... بریده بریده گفت _من.. م... دل.. م.. بر.. ات.. تن.. گ شده بود _ماسک بزن.. حرف نزن من اینجام.. برات زیارت عاشوا بخونم؟ تو ماسک گفت _آره بخون تایم ناهارشد... پرستاری اومد _خانمی بیا تو راهرو غذات بخور داشتم باغذام بازی میکردم که دوتا از این پرستار سوسولا رد شدن _این نامزد همین پسره مدافع است... ببین برا پول چه میکنن... وارد اتاق مرتضی شدن.. با خودم گفتم یه چیزی یه وقت نگن حالش بد بشه. بالا سر مرتضی گفتن _ارزش داشت برا پول _رسیدم چی دارید میگید... برید بیرون وای خاک عالم مرتضی داشت خون بالامیاورد دویدم سمت ایستگاه پرستاری... _خانم احمدی توروخدا کمک کنید حال همسرم بده.. دکتر و پرستار اومدن.. دکتر:خانم احمدی... دکتر ارغوانی پیچ کن... اتاق عملم آماده کن... زنگ بزن پایین ببین... خانواده اون مرگ مغزی رضایت دادن برای پیوند جھت مطالعہ، ذڪࢪ¹صلواٺ بہ نیٺ تعجیل دࢪ فرج،الزامےسٺ. ادامه دارد... 🎋〰🍂 @Alachiigh