°•°•🦋🪺
ــــــــــ🌳ــــــــــ🐥
#رمان_درحوالیعشق♥️°
قسمت:بیست_وهشتم
مگهمنچیکارشکردممهدی؟!
رضاداداشمنه!!
مهدیهبچهاولورضابچهدوم
مهدیبچهسومومنمهنابچهاخر
رضاهمیشهبهمهدیهاحتراممیذاشت
ولیانگارازمنبدشمیاومد
نمیدونمچرا؟!
وقتیچیزیمیخریداولبهمهدی
میدادوبعدبمن
همیشهبامهدیسرمندعوامیکرد
وقتیرفتمدانشگاهوسرازدوستای
بددراوردمبازدعواشد
میگفتدختریمیشمکهابرومیبره
ازوقتیبیهپسردیدتموکلیکتکمزد
ازتنهرانرفتمشهدتااونجاباشه
الاناونجایهشرکتدارهدقیقانمیدونم
چحورشرکتیکارمیکنه
ازجامبلندشدمورفتموضوگرفتم
وتومسجدیکهنزدیبودونمازخوندم
بعدنمازمباخداحرفزدم
''خدایقشنگم''
خودتمراقبمباشخب؟!
توگهمیدونیچهمهناییداره
بندکیتومیگنههوممم؟!
و....
برگشتمپیشمهدی
_خباقامهدیامروزبهنیابتتو
بهامامزماندعایعهدوزیارتعاشورا
روتقدیممیکنم
شروکردمبهدعایعهدخوندن
دعایعهدمتمومشد
زیارتعاشوراروبازکردم
السلامعلیکیااباعبدالله
_بفرمایید
جعبهخرماییجلوچشمامنمایانشد
برگشتموشخصیکهخرماروسمتم
گرفتنگاهکنم
_عهسلام،خوبین؟!ریحانهاماومده؟!
سرشپایینبوودوصورتشونمیدیدم
_نهریحانهنیومده
_اهانخبقبولباشه
_مهناخانوم
تعجبڪردمتاحالامهناخانمگفته
بودبهم؟!
شایدگفتهومنتوجهنڪردم
زیارتعاشورایمچهمیشود؟!
ـــــــ🌺ـــ🪷ــــــ🌱ــــ🌸